شعر

شعر

برف آمد و درختان...‏

۵,۲۲۵ بازديد

برفي سنگين نشست؛
درختي زيبا شد،
درختي شكست!

 

شهاب مقربين        

*البته اين عكس و اين عكس، تصاوير درخت هاي شكسته را بهتر نشان ميدادند، نه؟!‏


براي همسفر هميشه ام..باران..

۳۲۱ بازديد





اين صبح، اين نسيم، اين سفره‌ي مُهيا شده‌ي سبز،
                          اين من و اين تو، همه شاهدند

كه چگونه دست و دل به هم گره خوردند ... يكي شدند و يگانه

تو از آن سو آمدي و او از سوي ما آمد، آمدي و آمديم
اول فقط يك دلْ‌دل بود
يك هواي نشستن و گفتن
يك بوي دلتنگ و سرشار از خواستن
يك هنوز باهمِ ساده.

رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم.

بعد يكصدا شديم
هم‌آواز و هم‌بُغض و هم‌گريه
همنَفس براي باز تا هميشه با هم بودن...

براي يك قدم‌زدن رفيقانه، براي يك سلام نگفته،

           براي يك خلوتِ دل‌خاص، براي يك دلِ سير گريه كردن ...

براي همسفر هميشه‌ي عشق ...
                                            باران!

باري اي عشق، اكنون و اينجا، هواي هميشه‌ات را نمي‌خواهم

... نشاني خانه‌ات كجاست؟!


سيد علي صالحي


حضور تو در دلم خواهد ماند...

۵,۷۰۴ بازديد
به جز حضور تو
هيچ چيزِ اين جهانِ بيكرانه را
جدي نگرفته ام
حتي عشق را



حسين پناهي


در غياب تو...

۸,۰۴۷ بازديد


وقتي كه تو نيستي
دنيا چيزي كم دارد،‏
مثل كم داشتنِ يك وزيدن،
يك واژه،
يك ماه.‏

من فكر مي‌كنم در غيابِ تو...‏
همۀ خانه‌هاي جهان خالي ست،‏
همۀ پنجره‌ها بسته است،‏

اصلاً كسي حوصلۀ آمدن به ايوانِ عصرِ جمعه را ندارد.‏
پرده‌هايي كه پيدايند
يك جوري شبيه ديوار ديده مي‌شوند.‏




سيد علي صالحي


خوابهاي اردي بهشتي...

۱,۶۶۵ بازديد



در اين روزهاي آخر اسفند

وقتي كه خانه ات كلاه سفيدش را
به احترام بنفشه ها
از سر بر مي دارد

تو نيز خاكسترهاي تلخ اين زمستان را
از آستين بتكان

و چشم هاي غبار گرفته اش را
با روزنامه هاي بد خبر ديروز
برق بينداز

تا تعبير خواب هاي اردي بهشتي ات

راه زيادي نمانده است


عباس صفاري


از تو ممنونم

۳۲۶ بازديد
من اما از تو ممنونم
همين كه هستي
و گاهي مرا به گريه مي اندازي
همين كه هستي
و گاهي به يادم مي آوري
چقدر تنهايم



راضيه بهرامي

دوريم به صورت ز هم اما؛ نزديك به معني...‏

۳۲۳ بازديد

گرچه از فاصله ماه به من دورتري
ولي انگار همينجا و همين دور و بري

ماه مي تابد و انگار تويي مي خندي
باد مي آيد و انگار تويي مي گذري...

شب و روز تو ـ نگفتي ـ كه چه سان مي گذرد
مي شود روز و شب اينجا كه به كندي سپري

گرچه آنجا كمي از فصل زمستان باقي ست

و هنوز از يخ و برفاب ولنجك اثري

باز بگذار در و پنجره ها را امشب

باد مي آيد و مي آورد از من خبري

خبري تازه كه نه يك خبر سوخته را

باد مي آورد از فاصله دور تري

خبر اينقدر قديمي ست كه هر پير زني

خبر اينقدر بديهي ست كه هر كور و كري

مي تواند كه به ياد آورد و بشنودش

تو كه خود فاعل و مفعول و نهاد خبري

بهروز ياسمي


تبر خوردگانيم...‏

۳۴۵ بازديد

درد من و تمام تبرخورده‌ ها يكي‌ست:
باور نمي‌كنيم كه مُرديم مدتي‌ست

آنها در انتظار دوباره پرنده ‌اي
من فكر بازگشت كسي كه نبود و نيست...

مژگان عباسلو


دفتر خاطراتِ من و ياد تو

۳۲۵ بازديد

كـاش دفتـر خاطراتــم؛
چراغ جادو بود،
تا هر وقت از سـرِ دلتنگي؛
به رويش دست مي كشيدم؛
تــو از درونش،
با آرزوي من، بيرون مي آمدي...


ناشناس

نسيمِ صبحِ سعادت...

۳۳۵ بازديد

نسيمِ صبحِ سعادت،
              بدان نشان كه تو داني

                           گذر به كوي فلان كن،
                                     در آن زمان كه تو داني 


تو پيك خلوت رازي و ديده بر سر راهت
به مردمي
نه به فرمان،
چنان بران كه تو داني...

حافظ شيرازي

عكس از اينجا (+)