یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۳ ۳۲۰ بازديد
اين صبح، اين نسيم، اين سفرهي مُهيا شدهي سبز،
اين من و اين تو، همه شاهدند
كه چگونه دست و دل به هم گره خوردند ... يكي شدند و يگانه
تو از آن سو آمدي و او از سوي ما آمد، آمدي و آمديم
اول فقط يك دلْدل بود
يك هواي نشستن و گفتن
يك بوي دلتنگ و سرشار از خواستن
يك هنوز باهمِ ساده.
رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم.
بعد يكصدا شديم
همآواز و همبُغض و همگريه
همنَفس براي باز تا هميشه با هم بودن...
براي يك قدمزدن رفيقانه، براي يك سلام نگفته،
براي يك خلوتِ دلخاص، براي يك دلِ سير گريه كردن ...
براي همسفر هميشهي عشق ...
باران!
باري اي عشق، اكنون و اينجا، هواي هميشهات را نميخواهم
... نشاني خانهات كجاست؟!