روزنامهها هرگز نميدانند
تمام اتفاقهاي تلخ جهان
ميتواند از فنجاني چاي شروع شود
و گاهي دريا در سكوت رفتن كسي
غرق ميشود

مريم ملكدار
از شعري بلندتر
روزنامهها هرگز نميدانند
تمام اتفاقهاي تلخ جهان
ميتواند از فنجاني چاي شروع شود
و گاهي دريا در سكوت رفتن كسي
غرق ميشود
مريم ملكدار
از شعري بلندتر
محملت با وقار مي آمد
سبز تر از بهار مي آمد
وه! عجب خوش خرام مي آمد
با شكوه تمام مي آمد
محملت بود و... خيل ِ استقبال
كم محلي نشد زبانم لال
دم قم گرم! سربلند شديم
از دعاي ِ تو بهره مند شديم
دم قم گرم! احترام گذاشت
هرچه گل داشت،ر وي ِ بام گذاشت...
خرابم ميكند هردم فريب ِ چشم ِ جادويت
من و باد ِ صبا مسكين دو سرگردان ِ بي حاصل
من از افسون ِ چشمت مست و او از بوي گيسويت...
*عنوان ِ زيبا از "خواجوي كرماني" :
زلف ِ هندوي تو در تابست و مارا تاب نيست / چشم ِ جادوي تو در خوابست و ما را خواب نيست
* از "حافـظ" :
از بهر خدا زلف مپيراي كه ما را / شب نيست كه صد عربده با باد ِ صبا نيست
تا
كه دنيا آمدي، دنيا سر و سامان گرفت
نه فقط دنيا كه مافيها سر و سامان گرفت
آمدي
و مدعي هاي دروغين جا زدند
قصه پيغمبري يكجا سر و سامان گرفت
هم
نبي و هم امام و هم رسولِ مُرسلي
از شما آدم الي عيسي سر و سامان گرفت
آمدي
افسانه ها رنگ تحقق يافتند
عشق مجنون ، جذبه ليلا سر و سامان گرفت
آمدي
حرف از شهود و عالم معنا زدي
وحدت پيدا و ناپيدا سر و سامان گرفت
درزمان
جاهليت صحبت از معراج شد
«قابَ
قَوسَين اَو اَدني» سر و سامان گرفت
اي
مدال افتخارت «لَعَلي خُلُقٍ عَظيم»
آمدي آيات « كَرَّمنا » سر و سامان گرفت
«انَّ اَكرَمَكُم
عِندَاللهِ اَتقكُم» به لب
اختلاف خادم و مولا سر و سامان گرفت
جاي
الّا من و الّا تو ، الّا الله شد
در قواعد ، حرف استثنا سر و سامان گرفت
آن
مدينه فاضله كه آرزوي انبياست
با شما آقا چه رعدآسا سر و سامان گرفت
نه
نه رعدآسا كه خون دل به پايش ريختي
تا نهال نورس و نوپا سر و سامان گرفت
سوختي
، تا كه بسازي امت اسلام را
«باخِعٌ
لِنَفسِكَ» اما سر و سامان گرفت
يك
« حسينٌ مِنّي » ات آنطور جريان ساز شد
نهضت خونين عاشورا سر و سامان گرفت
«يا اَبَالقاسِم
تَوَجَّهنا تَوَسَّلنا بِكَ»
آنقدر گفتيم كار ما سر و سامان گرفت
سيدمصطفي مهدجو
* شعرش خيلي خوب بود، دلم نيامد كاملش را در صفحه اصلي نياورم.
* براي هفدهم ربيع الاول، ميلاد فخر عالم و آدم، رسول اكرم صل الله عليه و آله...
* نفيسه مرشدزاده يادداشتي دارد كه خواندني ست، به سان داستان كوتاه... از آن خُلق عظيم...