شعر

شعر

خبر تلخ از آنجا شروع شد كه...‏

۶۳۵ بازديد

روزنامه‌ها هرگز نمي‌دانند
تمام اتفاق‌هاي تلخ جهان
مي‌تواند از فنجاني چاي شروع شود
و گاهي دريا در سكوت رفتن كسي
غرق مي‌شود

 

مريم ملك‌دار
از شعري بلندتر


پيش شما هواي بهشت از سرم پريد

۶۷۲ بازديد

محملت با وقار مي آمد

سبز تر از بهار مي آمد


وه! عجب خوش خرام مي آمد

با شكوه تمام مي آمد


محملت بود و... خيل ِ استقبال

كم محلي نشد زبانم لال


دم قم گرم! سربلند شديم

از دعاي ِ تو بهره مند شديم


دم قم گرم! احترام گذاشت

هرچه گل داشت،ر وي ِ بام گذاشت...


 

 
 وحيد قاسمي
* براي بيست و سوم ربيع الاول، روز ورود حضرت معصومه سلام الله عليها به قم
* اشعار اينجا خوب اند، عنوان هم در همانجا آمده.



زلف هندوي تو در تاب است و ما را تاب نيست...

۱,۶۹۸ بازديد
مدامم مست ميدارد نسيم ِ جَعد ِ گيسويت

خرابم ميكند هردم فريب ِ چشم ِ جادويت

من و باد ِ صبا مسكين دو سرگردان ِ بي حاصل

من از افسون ِ چشمت مست و او از بوي گيسويت...



*عنوان ِ زيبا از "خواجوي كرماني" :

              زلف ِ هندوي تو در تابست و مارا تاب نيست / چشم ِ جادوي تو در خوابست و ما را خواب نيست

* از "حافـظ" :

               از بهر خدا زلف مپيراي كه ما را / شب نيست كه صد عربده با باد ِ صبا نيست


چه فرقي ميكند؟!‏

۶۷۷ بازديد

مثل سنگي زير آب از خويش ميپرسم مدام
ماه پايين است يا بالا؟ چه فرقي ميكند؟!

فاضل نظري 
كامل غزل
 

* تصوير؛ حس سنگِ زيرِ آبِ بيت را به من ميداد.


هر گَه كه دل به عشق دهي خوش دمي بود...

۶۴۶ بازديد



هـــــــمين كه عشق بـاشدآن هـــــــم در حوالي "تو"
هر چقـــــــدر هم كه زمستان باشد
بـــــهاري ترين هوا سهم من است . . .!!!

اي سر و سامانِ ما

۶۶۴ بازديد

تا كه دنيا آمدي، دنيا سر و سامان گرفت
نه فقط دنيا كه مافيها سر و سامان گرفت

آمدي و مدعي هاي دروغين جا زدند
قصه پيغمبري يكجا سر و سامان گرفت

هم نبي و هم امام و هم رسولِ مُرسلي
از شما آدم الي عيسي سر و سامان گرفت

آمدي افسانه ها رنگ تحقق يافتند
عشق مجنون ، جذبه ليلا سر و سامان گرفت

آمدي حرف از شهود و عالم معنا زدي
وحدت پيدا و ناپيدا سر و سامان گرفت

درزمان جاهليت صحبت از معراج شد
«قابَ قَوسَين اَو اَدني» سر و سامان گرفت

اي مدال افتخارت «لَعَلي خُلُقٍ عَظيم»
آمدي آيات « كَرَّمنا » سر و سامان گرفت

«انَّ اَكرَمَكُم عِندَاللهِ اَتقكُم» به لب
اختلاف خادم و مولا سر و سامان گرفت

جاي الّا من و الّا تو ، الّا الله شد
در قواعد ، حرف استثنا سر و سامان گرفت

آن مدينه فاضله كه آرزوي انبياست
با شما آقا چه رعدآسا سر و سامان گرفت

نه نه رعدآسا كه خون دل به پايش ريختي
تا نهال نورس و نوپا سر و سامان گرفت

سوختي ، تا كه بسازي امت اسلام را
«باخِعٌ لِنَفسِكَ» اما سر و سامان گرفت

يك « حسينٌ مِنّي » ات آنطور جريان ساز شد
نهضت خونين عاشورا سر و سامان گرفت

«يا اَبَالقاسِم تَوَجَّهنا تَوَسَّلنا بِكَ»
آنقدر گفتيم كار ما سر و سامان گرفت

سيدمصطفي مهدجو

* شعرش خيلي خوب بود، دلم نيامد كاملش را در صفحه اصلي نياورم.

* براي هفدهم ربيع الاول، ميلاد فخر عالم و آدم، رسول اكرم صل الله عليه و آله...

* نفيسه مرشدزاده يادداشتي دارد كه خواندني ست، به سان داستان كوتاه... از آن خُلق عظيم...


هعي...‏

۶۵۸ بازديد
در سرم ابر‌هاي غمگيني‌ست، مثل هر شب دوباره مي‌بارم
تا براي تو آسمان باشم، در دلم هي ستاره مي‌كارم

چمداني كه پر ز خاطره بود، دست در دست تو قدم مي‌زد
دوستت دارم ِ دم ِ آخر، حال من را فقط به بهم مي‌زد

كاش آن جمله را نمي‌گفتي، آخرين لحظه: دوستت دارم
رفته‌اي، ما‌نده‌ايم ما با هم، من و ته مانده‌هاي سيگارم...

على نجاتى
از اينجا

* جالب نوشت كه:
   تناقض عجيبي‌ست دوست داشتن و رفتن. رفتن يعني چيزي بر دوست داشتن اولويت دارد. يعني دوست داشتن ناقص است...

مپرس حال مرا ... روزگار يارم نيست

۶۷۰ بازديد
بــايـد كـه ز داغـم خبـري داشته باشدهر مرد كه با خود جگري داشته باشد
حالم چو دليري‌ست كه از بخت بد خويش در لشكر دشـمن پسري داشته باشد !
حالم چو درختي است كه يك شاخه نا اهلبازيچه ي دست تبري داشته باشد
سخت است پيمبر شده باشي و ببينيفرزنــد تـو ديـن دگـري داشته باشد !
سردرگمي‌ام داد گـره در گره انــدوه خوش‌بخت كلافي كه سري داشته باشد !

پرواز هم ديگر رؤياي اين پرنده نبود

۶۸۵ بازديد

اي پرنده به كجا؟ قدر دگر صبر بكن  آسمان پاي پرت پير شود بعد برو   باش با دست خودت آينه را پاك بكن  نكند آينه دل گير شود بعد برو   يك نفر حسرت لبخند تو را مي بارد   خنده كن عشق نمك گير شود بعد برو   خواب ديدي شبي از راه سوارت آمد     باش تا خواب تو تعبير شود... بعد برو...          شعر از زنبق سليمان نژاد  + عنوان شعر از گروس عبدالملكيان ...  + با ديدن اين عكس ،  اين جمله هم در ذهنم تداعي شد :                  "    پرندگانم را آزاد كردم ، زيرا فهميدم نداشتن تنها راه از دست ندادن است  "

 


جز نقش ِ تو در خيال ِ ما نيست..

۶۷۵ بازديد
در شيوه ي معشوقـي هرچند كه استـادي

از حال ِ من آموزد زلف ِ تـو پريشـاني...





بابافغاني شيرازي



*عنوان از "اوحدي" :
               جز نقش ِ تو در خيال ِ ما نيست / جز با غمت اتصال ِ ما نيست..

*و اين نيز از "انوري" :
               در زاويه هاي چين ِ زلفت / صد خرده ي عشوه در ميان است..

*از "سعدي" هم :
               خيال ِ روي كسي در سر است هركس را / مرا خيال ِ كسي كز خيال بيرون است..