ولي باران كه مي گيرد..

۱,۱۶۸ بازديد

شدم مانند رود از بارشي جريان كه مي گيرد

كه من بدجور دلتنگ ِ توأم، باران كه مي گيرد...

 

دلم تنگ است مي داني؟ پناهم شانه هاي توست

كمي اشك است درمانش دل انسان كه مي گيرد

 

من آن احساس ِ دلتنگي ِ ناگاه ِ پس از شوقم

شبيه حس ديدارم ولي پايان كه مي گيرد

 

غروبي تلخ و دلگيرم، غروب دشت تنهايي

دل دشتم من از ني ناله چوپان كه مي گيرد

 

چه بي راهم، چه از غم ناگزيرم من، چه ناچارم

شبيه حس يك قايق شدم طوفان كه مي گيرد!

 

چقدر از خاطراتت ناگزيرم، نه گريزي نيست

منم و باز باران بين قم - تهران كه مي گيرد

 

تو را، عشق تو را، آسان گرفت اول دلم اما

چه مشكل مي شود كارم دلم آسان كه مي گيرد!

 

سپردم به فراموشي به سختي خاطراتت را

ولي باران كه مي گيرد... ولي باران كه مي گيرد...

محمدرضا شرافت

*اين شعر يكي از زيباترين شعرهايي ست كه تا بحال خوندمش... خيلي وقته كه ميخاستم بذارمش ولي عكس مناسب نميافتم...

اين عكس هم خيلي به دلم نچسبيد اما...


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد