یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۶:۰۱ ۶۳۳ بازديد
هر صبح، بي حسين، شام غريبانِ زينب است..
* دارم از چهارراه وليعصر رد ميشوم كه صداي تعزيهخوانهايِ پارك دانشجو تكانم ميدهد. يادِ كاروان عاشوراييان ميافتم. كارواني كه حالا بدل شده است به كاروان اُسرا.. كارواني كه قافلهدارش، حالا، بانوييست قدخميده و برادر از دست داده. ياد اين جملهي معروف ميافتم، كه «زينب جان.. شرمندهايم كه بهاي حسيني شدن ما بيحسين شدن تو بود» نمِ اشكي چشمانم را تار ميكند. زيرِلب زمزمه ميكنم: هر صبح، بي حسين، شام غريبانِ زينب است..