یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۶:۰۱ ۶۶۲ بازديد
من پير شدم، دير رسيدى، خبرى نيست
مانند من آسيمه سر و دربدرى نيست
بسيار براى تو نوشتم غم خود را
بسيار مرا نامه، ولى نامه برى نيست
يك عمر قفس بست مسير نفسم را
حالا كه درى هست مرا بال و پرى نيست
حالا كه مقدر شده آرام بگيرم
سيلاب مرا برده و از من اثرى نيست
بگذار كه درها همگى بسته بمانند
وقتى كه نگاهى نگران پشت درى نيست
بگذار تبر بر كمرِ شاخه بكوبد
وقتى كه بهار آمد و او را ثمرى نيست
تلخ است مرا بودن و تلخ است مرا عمر
در شهر به جز مرگ متاع دگرى نيست