یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۶:۰۰ ۴۶۲ بازديد
جواني شمع ره كردم كه جويم زندگاني را
نجستم زندگاني را و گم كردم جواني را
كنون با بار پيري آرزومندم كه برگردم
به دنبال جواني، كوره راه زندگاني را
به ياد يار ديرين كاروان گم كرده رامانم
كه شب در خواب بيند همرهان كارواني را
بهاري بود و ما را هم شبابي و شكر خوابي
چه غفلت داشتيم اي گل، شبيخون جواني را
چه بيداري تلخي بود از خواب خوش مستي
كه در كامم به زهرآلود شهد شادماني را
سخن با من نمي گوئي الا اي همزبان دل
خدايا با كه گويم شكوۀ بي همزباني را
نسيم زلف جانان كو كه چون برگ خزان ديده
به پاي سرو خود دارم هواي جانفشاني را
به چشم آسماني گردشي داري بلاي جان
خدا را بر مگردان اين بلاي آسماني را
نميري شهريار از شعر شيرين روان گفتن
كه از آب بقا جويند عمر جاوداني را
شهريار