یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۹ ۱,۳۵۸ بازديد
بگذار اين زمانه مرا پشت و رو كند
با سوز و درد و ناله مرا روبرو كند
فرياد بي كسي نكند گرچه بي كسم
اين دل شبانه با دل خود گفتگو كند
پروانه ام نه بلبل هر جائيِ چمن
با اشك شمع بال و پرم شستشو كند
من خشت بام ميكده هرگز نبوده ام
تا مردمان مست مرا زير و رو كند
سجاده ي خيالِ تو در بستر نماز
پهن ست هنوز تا كه دو چشمم وضو كند
آن دم كه من بهارم و شاد از بنفشه ها
دل را رها كنيد كه بابونه بو كند
من غرق لحظه هاي جواني نبوده ام
اما خدا گواه ست كه باز آرزو كنم
محمد نوروزى
* براى اين بيت تصاوير ديگرى توى ذهنم بود، اما سرآخر همين خوش تر آمد. ياد آن تكه ميافتم كه گفته بودم:
به دامنه برو/ كمى بابونه وحشى برايم بياور.../ به درمانم شتاب كن...
دوست داشتم اون يادداشتم رو...