یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۹ ۳۹۲ بازديد
مي
روي
تمام
كه نميشوي
تنها
ميروي و من
به
رد پايت
كه
روي زندگي ام مانده
خيره
مي شوم...
* فريبا وفي:
فكر ميكردم آدمها همانطور كه آمده اند، ميروند. نميدانستم كه نميروند؛ ميمانند! ردّشان ميماند، حتي اگر همه چيزشان را هم با خودشان بردارند و بروند...
* نادر ابراهيمى: چه كسي ميتواند بگويد تمام شد و دروغ نگفته باشد؟
* گمونم خودم هم تحت تأثير ديالوگ يه فيلم، نوشته بودم:
اثر انگشتمون، روي زندگي كساني كه دوستشون داشتيم؛ ميمونه، همونجور كه اثرشون روي زندگيمون ميمونه...شايد تا هميشه...
حالا شايد بتونم اضافه كنم كه احتمالا اون اثر انگشت رو زندگى خيلى از نزديكان مون ميمونه و اثر انگشت اون ها بر زندگي ما. و نه فقط اونا كه دوست داشتيم!
بعد اينكه اين آثار بسته به نزديكى و حس مون به اون آدم ها و ميل مون به موندن يا از بين رفتن اثر، ممكنه به مرور كمرنگ و محو شه يا هيچ وقت از بين نره و مثل نقش هك شده يا داغ خورده بر پيشانى، همراه مون بمونه...