یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۹ ۴۱۴ بازديد
درد سر، بين گذر، چند نفر، يك مادر...
شده هر قافيه ام يك غزل درد آور
اي كه از كوچۀ شهر پدرت مي گذري
امنيت نيست، از اين كوچه سريع تر بگذر
ديشب از داغ شما فال گرفتم، آمد:
دوش مي آمد و رخساره… نگويم بهتر!
من به هر كوچۀ خاكي كه قدم بگذارم
نا خودآگاه به ياد تو مي افتم؛ مادر
چه شده؟! قافيه ها باز به جوش آمده اند:
دم در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر...كاظم بهمني* براي روز شهادت
* اين تصوير هم مناسب حتي.
* اين شعر هم با همين تصوير.
شده هر قافيه ام يك غزل درد آور
اي كه از كوچۀ شهر پدرت مي گذري
امنيت نيست، از اين كوچه سريع تر بگذر
ديشب از داغ شما فال گرفتم، آمد:
دوش مي آمد و رخساره… نگويم بهتر!
من به هر كوچۀ خاكي كه قدم بگذارم
نا خودآگاه به ياد تو مي افتم؛ مادر
چه شده؟! قافيه ها باز به جوش آمده اند:
دم در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر...كاظم بهمني* براي روز شهادت
* اين تصوير هم مناسب حتي.
* اين شعر هم با همين تصوير.