یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۸ ۷۶۹ بازديد
ز دستم بر نمي خيزد كه يكدم بي تو بنشينم
به جز رويت نمي خواهم كه روي هيچكس بينم
من از اول روز دانستم كه با شيرين در افتادم
كه چون فرهاد بايد شست دست از جان شيرينم
تو همچون گل ز خنديدن لبت با هم نمي آيد
روا داري كه من بلبل چو بوتيماز بنشينمرقيب انگشت ميخايد كه سعدي ديده بر هم نه
مترس اي باغبان از گل كه مي بينم نمي چينمسعدى