برگرد به من، بگرد...‏

۳۸۳ بازديد
طعم ِ خيس ِ اندوه
اتفاق ِ افتاده 
يه "آه! خداحافظ"
يه فاجعه ي ساده

خالي شدم از رؤيا، حسي منو از من برد 
يه سايه شبيه ِ من، پشت ِ پنجره پژمرد

اي معجزه
ي خاموش، يه حادثه روشن شو 
يه لحظه.. فقط يه "آه"، هم‏ جنس ِ شكفتن شو

از روزن ِ اين كنج ِ خاكستري ِ پرپر 
مشغول ِ تماشاي ويرون شدنِ من شو

برگرد، به برگشتن، از فاصله دورم كن 
يه خاطره با من باش، يه گريـه مرورم كن



از گـُرگـُر ِ بي رحم ِ اين تجربه
ي من سوز 
پرواز ِ رهايي باش، به ضيافتِ ديروز

به كوچه كه پيوستي، شهر از تو لبالب شد 
لحظه، آخر ِ لحظه، شب، عاقبت ِ شب شد 

آغوش ِ جهان رو به دل‏شوره شتابان بود 
راهي شدنت حرف ِ نقطه چين ِ پايان بود...
ايرج جنتي عطايي
براي شنيدن

* يك شعرى هم هست، خيلى خوب ه، دوستش دارم. تصوير من رو كمى ياد اون انداخت:

                                                                
جدا مشو كه مرا طاقت جدايى نيست...


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد