قفل

شعر

قفل

۳۶۸ بازديد

  تو نيستي و درها ديوارند                                                            

         صدايت بايد در خانه مانده باشد           

         صدايت را مي‌زنم به ديوار، برمي‌خورد، مي‌پيچد

    مي‌بينم صداي خودم است

    كجايي با تمام موهات روبه‌روي پنجره بايستي باد مو شكافي كند؟

    عكسي كه در حافظيه انداخته‌اي را بر داشتم

    خنديده‌اي كه عكس خنده‌دار باشد

    موهات هنوز فرق داشتند با خودت

    وقتي نيستي باد چگونه شب را از صورت صبح كنار بزند؟

    انگشت‌هات را برده‌اي كه موهات را نريزند توي صورتت

    پنجره‌ را وا نكنند هوايي عوض كند

    دست‌هات را برده‌اي برايم چاي نريزند

    وقتي نيستي تمام اتاق‌هاي جهان خانه‌خالي‌اند

    تو نيستي جهان اتاق مخروبه‌ايست

    و ديوارهاش پر از فراموشند.


«محمد كاظم حسيني»


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد