یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۸ ۴۴۵ بازديد
در شهر زشت ما
اينجا كه فكر كوته و ديواره بلند
افكنده سايه بر سر و بر سرنوشت ما
من سالهاي سال
در حسرت شنيدن يك نغمه نشاط
در آرزوي ديدن يك شاخسار سبز
يك چشمه يك درخت
يك باغ پر شكوفه يك آسمان صاف
در دود و خاك و آجر و آهن دويده ام
تنها نه من كه دختر شيرين زبان من
از من حكايت گل و صحرا شنيده است
پرواز شاد چلچله ها را نديده است
خود گرچه چون پرستو پرواز كرده است
اما از اين اتاق به ايوان پريده است ...