اگر داغ رسم قديم شقايق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت
پر از رد پاي دقايق نبود
اگر ذهن آيينه خالي نبود
اگر عادت عابران بيخيالي نبود
اگر گوش سنگين اين كوچهها
فقط يك نفس ميتوانست
طنين عبوري نسيمانه را
به خاطر سپارد
اگر آسمان ميتوانست يكريز
شبي چشمهاي درشت تو را
جاي شبنم ببارد
اگر رد پاي نگاه تو را
باد و باران
از اين كوچهها آب و جارو نميكرد
اگر قلك كودكي لحظهها را پس انداز ميكرد
اگر آسمان سفرهي هفت رنگ دلش را
براي كسي باز ميكرد
و ميشد به رسم امانت
گلي را به دست زمين بسپريم
و از آسمان پس بگيريم
اگر خاك كافر نبود
و روي حقيقت نميريخت
اگر ساعت آسمان دور باطل نميزد
اگر كوهها كر نبودند
اگر آبها تر نبودند
اگر باد ميايستاد
اگر حرفهاي دلم بي اگر بود
اگر فرصت چشم من بيشتر بود
اگر ميتوانستم از خاك
يك دسته لبخند پرپر بچينم
تو را ميتوانستم اي دور
از دور
يكبار ديگر ببينم
(از دفتر گلها همه آفتابگردانند)
یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۷ ۳۶۴ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد