یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۷ ۳۷۸ بازديد
من عاشقي بلد نبودم!
من حتي عاقلي هم بلد نيستم!
در مسابقه برگ پاييز ي و جوي گذران آب
هر عاشقي ميفهمد
كه برنده مسابقه برگ است
كه يك جاي سرنوشت گير كرده است!
وهر عاقلي ميداند
تمام عمر رانبايست به انتظار يك روز رسيدن برگ ماند!
من نه عاقلي بلد بودم و نه عاشقي!
مهر 91
م.ب
دلنوشته ها..