یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۵ ۲,۵۷۱ بازديد
چشم مي بندم
و رو بهتاريكي ِ محض ِ وسطِ ظهر
به موسيقي ايمان مي آورم
و نُت به نُت
نبودنت را دم به دم
با هر دَم ام
مي دزدم از اين هواي تاريك
و پُر مي شوم
پر از پرنده هايي كه بالاي سر شهر
بمب افكن به مننقار گرفته اند
و خبر مي آورند از نبودن ِ هيچ كجايي ات
كه حالا به يك اشاره ام
مي توانند شهر را نيست كنند
من اما به موسيقي ايمان مي آورم
و مي بخشم
شهر را براي نبودن ات
نبودنت را به شهر!!
...