خواب در چشم ِ ترم مي‌شكند !

۳۳۱ بازديد


مي‌تراود مهتاب

مي‌درخشد شب‌تاب
نيست يك‌دم شكند خواب به چشم  كس و ، ليك
غم  اين خفته‌ي  چند
خواب در چشمِ ترم مي‌شكند .

نگران با من استاده سحر
صبح ، مي‌خواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم ِبه‌جان‌باخته را بلكه خبر
در جگر خاري ليكن
از ره  اين سفرم مي‌شكند .
 
نازك‌آراي تن ساق گلي
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا ! به برم مي‌شكند


دست‌ها مي‌سايم
تا دري بگشايم ،
بر عبث مي‌پايم
كه به‌در كس آيد ؛
در و ديوار  به هم ريخته‌شان
بر سرم مي‌شكند .
 
مي‌تراود مهتاب
مي‌درخشد شب‌تاب
مانده پاي‌آبله از راهِ دراز
بر دمِ دهكده ، مردي تنها ؛
كوله‌بارش بر دوش ،
دستِ او بر در ، مي‌گويد با خود :
- « غم  اين خفته‌ي  چند
خواب در چشم ِ ترم مي‌شكند ! » ...


نيما يوشيج


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد