ديگر چگونه؟!!

۱,۲۹۱ بازديد

اي سايه هاي عشق

ديگر مرا ز وسوسه ي دل رها كنيد
اي واژه هاي بوسه و اندام و چشم و لب
شعر مرا به درد زمان آشنا كنيد
 وقتي لبان تشنه ي مردان زابلي
در جستجوي قطره ي آبي سياه رنگ
همچون دو چوب خشك
 تصوير مي شود
 ديگر چه گلونه سرخي لبهاي يار را
چو نان شراب سرخ
در جام واژه هاي بلوينه بنگرم
وقتي نگاه كودك بي نان بندري
 با آرزوي پاره ي ناني سياه و تلخ
ر كوچه هاي تنگ و گل آلود و بي عبور
تا عمق هر هزار ه ي ديوار مي دود
 ديگر چه گونه غرق توان شد دقيقه ها
در بركه نگاه دلاويز دختري
ديگر چه گونه ديده توان دوخت لحظه ها
در جذبه ي دو چشم پر از ناز دلبري
وقتي كه دستهاي زني در دل كوير
 هنگام چيدن گوني چك مي شود
وقتي كه قامت پسري زاده ي بلوچ
با گونه هاي لاغر و چشمان بي اميد
در خاك مي شود
ديگر چگونه دست زني را به شعر خويش
خواب شهاب روشن و گويم ستوننور
ديگر چه گونه پيكر معشوق خويش را
در كارگاه شعر توان ساخت از بلور
 آن دم كه چشم هاي يتيمان روستا
 در حسرت پدر
 يا در اميد گرمي دست نوازشي
پر آب مي شود
 وقتي غريب خانه به دوشي نيازمند
 در كوچه هاي شهر
 از ضربه هاي درد
بي تاب مي شود
 وقتي كه طفل بي پدري در شبان سرد
با ناخن كبود
در قطعه يي پلاس ز سرماي بي امان
بي خواب مي شود
 وقتي كه نان سوخته با پاره استخوان
از بهر سد جوع فقيران ده نشين
ناباي مي شود
 ديگر چه گونه خواهش دل را توان سرود
ديگر چگونه مرمر تن را توان ستود
بايد كه حرف عشق برانم ز شعر خويش
 بايد كه نقش عشق فروشويم از كلام
زيرا گلوي پير وجوان ناله گسترست
 بر جاي رنگ عشق
بايد غم زمانه بپاشم به واژه ها
زاروز كه درد مردم ما گريه آورست
چشمم پر آب باد
 از عشق بگذرم كه دلم جاي ديگرست
بايد كه هاي هاي بگريم به درد ها
در چشم شعر ما سخن اشك خوشترست
اي سايه هاي عشق
 ديگر مرا ز وسوسه ي دل رها كنيد
 اي واژه هاي بوسه و اندام و چشم ولب
 بر جاي آب و رنگ
شعر مرا به درد زمان آشنا كنيد
 

مهدي سهيلي


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد