به درختانِ خيابانِ تو عادت دارم!‏

۳۳۹ بازديد

با همين دست، به دستانِ تو عادت كردم
اين گناه ست ولي جان تو عادت كردم    

جا براي منِ گنجشك زياد است ولي
به درختـانِ خيـابـانِ تو عـادت دارم

 گرچه گلدان من از خشك شدن مي ترسد
به ته خالي ليوان تو عادت كردم    

دستم اندازۀ يك لمسِ بهاري سبز است
بس كه بي پرده به دستانِ تو عادت كردم    

مانده ام آخر اين شعر چه باشد انگار
به ندانستن پايان تو عادت كردم

علي اكبر رشيدي


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد