ميون اين همه كوچه كه به هم پيوسته
كوچۀ قديميِ ما؛ كوچۀ بن بسته...
ديوارِ كاه گليِ يه باغ خشك، كه پر از شعراي يادگاريه
مونده بين ما و اون رود بزرگ، كه هميشه مثلِ بودن جاريه
صداي رودِ بزرگ، هميشه تو گوشِ ماست
اين صدا، لالاييِ خواب خوبِ بچه هاست
كوچه اما هرچي هست
كوچۀ خاطره هاست
اگه تشنه، اگه خشك
مال ماست، كوچۀ ماست
توي اين كوچه به دنيا اومديم، توي اين كوچه داريم پا ميگيريم
يه روزم مثلِ پدربزرگ بايد، تو همين كوچۀ بن بست بميريم
اما ما عاشق روديم، مگه نه؟!
نميتونيم پشتِ ديوار، بمونيم
ما يه عمر ئه تشنه بوديم، مگه نه؟!
نبايد آيۀ حسرت بخونيم
***
دست خستمو بگير، تا ديوارِ گِلي رو خراب كنيم
يه روزي هر روزي باشه، دير و زود
ميرسيم باهم به اون رود بزرگ
تنهاي تشنه مونو ميزنيم به پاكي زلالِ رود
دست خستمو بگير تا ديوار گلي رو خراب كنيم...
* آهنگ و شعرش را دوست دارم، شنيدني ست.