یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۲ ۳۴۳ بازديد
تو كه دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنسِ دلِ خستۀ ماست
دل دريا رو نوشتي، همه دنيا رو نوشتي
دل ما رو بنويس... دل ما رو بنويس
بنويس هرچه كه ما رو به سر اومد
بد قصه ها گذشتو بدتر اومد
بگو از ما كه به زندگي دچاريم
لحظه ها رو ميكشيم، نميشماريم
بنويس از ما كه در حـال فراريم
توي اين پاييز بد، فكر بهاريم
دستِ من خسته شد، از بس كه نوشتم
پاي من آبله زد، بس كه دويدم
تو اگر رسيده اي، ما رو خبر كن
چرا اونجا كه تويي، من نرسيدم؟!
تو كه از شكنجه زار شب، گذشتي
از غبارِ بي سوارِ شب، گذشتي
تو كه عشقو با نگاهت تازه ديدي
بادبان به سينۀ دريا كشيدي
بنويس از ما كه عشقو نشناختيم
حرف خالي زديمو قافيه بافتيم
بگو از ما كه تو خونه مون غريبيم
لحظه لحظه در فرار و در فريبيم
بگو از ما كه به زندگي دچاريم
لحظه ها رو ميكشيم، نميشماريم...
* با صداي ابي، بشنويد.