كوك كن ساعتِ خويش

۳۳۷ بازديد

كوك كن ساعتِ خويش !
كه سحرگاه كسي
بقچه در زير بغل، راهيِ حمّامي نيست
كه تو از لِخ لِخِ دمپايي و تك سرفه ي او برخيزي

كوك كن ساعتِ خويش !

رفتگر مُرده و اين كوچه دگر
خالي از خِش خِشِ جارويِ شبِ رفتگر است

كوك كن ساعتِ خويش !

ماكيان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اينترنتيِ عصرِ اتم مي بيند

كوك كن ساعتِ خويش !

كه در اين شهر، دگر مستي نيست
كه تو وقتِ سحر، آنگاه كه از ميكده برميگردد
از صداي سخن و زمزمه ي زيرِ لبش برخيزي

كوك كن ساعتِ خويش !

اعتباري به خروسِ سحري نيست دگر ،
و در اين شهر سحرخيزي نيست....


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد