یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۲ ۳۳۷ بازديد
كوك كن ساعتِ خويش !
كه سحرگاه كسي
بقچه در زير بغل، راهيِ حمّامي نيست
كه تو از لِخ لِخِ دمپايي و تك سرفه ي
او برخيزي
كوك كن ساعتِ خويش !
رفتگر مُرده و اين كوچه دگر
خالي از خِش خِشِ جارويِ شبِ رفتگر
است
كوك كن ساعتِ خويش !
ماكيان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اينترنتيِ عصرِ اتم مي بيند
كوك كن ساعتِ خويش !
كه در اين شهر، دگر مستي نيست
كه تو وقتِ سحر، آنگاه كه از ميكده
برميگردد
از صداي سخن و زمزمه ي زيرِ لبش
برخيزي
كوك كن ساعتِ خويش !
اعتباري به خروسِ سحري نيست دگر ،
و در اين شهر سحرخيزي نيست....