بي انصاف...

۱,۳۷۴ بازديد

كوچه
كوچه‌ي بي‌گفت و بي‌گذر
رو به روشن‌ترين پنجره چيزي گفت انگار .

چيزي، رازي، حرفي
سخني شايد
سربسته از چراغي
شكسته‌ي هزار پاييز بي‌پايان .

دريغا هزاره‌ي بي‌حالا ،
حالا كوچه ، پير
درخت، پير
خانه، پير
من پير وُ گلدان بالاي چينه
كه پر غبار !

اگر مرده‌اي، بيا و مرا ببر،
و اگر زنده‌اي هنوز،
لااقل خطي، خبري، خوابي، خيالي ... بي‌انصاف !

سيد علي صالحي


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد