یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۱ ۳۱۱ بازديد
نذر كرده ام
يك روزي كه خوشحال تر بودم
بيايم و بنويسم كه
زندگي را بايد با لذت خورد
كه ضربه هاي روي سر را بايد آرام بوسيد
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد.
.
يك روزي كه خوشحال تر بودم
مي آيم و مي نويسم كه
اين نيز بگذرد
مثل هميشه كه همه چيز گذشته است و
آب از آسياب و طبل طوفان از نوا* افتاده است.
يك روزي كه خوشحال تر بودم
يك نقاشي از پاييز ميگذارم, كه يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگي نيست
زندگي پاييز هم مي شود, رنگارنگ, از همه رنگ, بخر و ببر!
يك روزي كه خوشحال تر بودم
نذرم را ادا مي كنم
تا روزهايي مثل حالا
كه خستگي و ناتواني لاي دست و پايم پيچيده است
بخوانمشان
و يادم بيايد كه
هيچ بهار و پاييزي بي زمستان مزه نمي دهد
و
هيچ آسياب آرامي بي طوفان.