یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۱ ۳۳۴ بازديد
درختها همه عريان شدند، آبان شد
و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد
نيامدي و نچيدي انار سرخي را
كه ماند بر سر اين شاخه تا زمستان شد
نيامدي و ترك خورد سينۀ من و ... آه!
چه قدر يك شبه ياقوت سرخ ارزان شد!
چه قدر باغ پر از جعبههاي ميوه شد و
چه قدر جعبۀ پر، راهيِ خيابان شد!
چه قدر چشم به راهت نشستم و تو چه قدر
گذشتن از من و رفتن برايت آسان شد!
چه طور قصهام اينقدر تلخ پايان يافت؟
چه طور آنچه نميخواستم شود، آن شد؟
انار سرخ سر شاخه خشك شد، افتاد
و گوش باغ پر از خندۀ كلاغان شد...