به تو عاشق شده فارغ ز خلايق شدهام
پسر و دختر در محضر عشق است عزيز
كه شود خادم مولا، چه غلام و چه كنيز
پدرم گفت كه ميلاد تو در ياد من است
مژده دادند كه نوزاد شما سينهزن است
خاطرم هست كه دادند مرا آب حيات
باز شد كام من از تربت و از آب فرات
نه من از روز ولادت شدهام مردهي تو
دلم از روز ازل بود گرهخوردهي تو
خاطرم هست به گوشم چو اذان ميگفتند
دين من حب شما بود، از آن ميگفتند
شير مادر كه به جانم غم تو ريخته بود
نمكي داشت كه با اشك درآميخته بود
شهد شير و نمك اشك به جانم چو نشست
دلم از غصه ترك خورد، شنيدم كه شكست
مادرم بود كنيز و پدرم نوكر تو
خانهزادم كه شدم عبد علياصغر تو
خاطرم هست كه يك بار محرم كه رسيد
مادرم پيرهن مشكي من را كه بريد
بخيه ميزد به لباس من و نشتر به دلش
سر سوزن به لباس من و خنجر به دلش
زير لب گفت فداي تو شوم جان پسر
روي هر بخيه اثر بود ز اشك مادر
روي هر خانه نشاني ز محرم زده بود
به در خانهي ما پرچم ماتم زده بود
مسجد و تكيه، حسينيهي زيبا شده بود
كينهها مرده ولي دوستي احيا شده بود
خاطرم هست گُل گريه به باغ جگرم
خاطرم هست كشيدم گِل ماتم به سرم
خاطرم هست دم و سينه و زنجير و علم
چايي تازهدم پيرزني با قد خم
سينهسرخم كه براي تو شدم سينهسياه
دولت عشق گرفتم ز تو با نيمنگاه
خاطرم هست پدر رنگ تنم را چون ديد
آفرين گفت و كبودي تنم را بوسيد
گفت اي تشنه كه از خون كفنت سرخ شده
سينهي برگ گل سينهزنت سرخ شده
لقمهي پاك پدر از نمك خوان تو بود
شير مادر همه از چشمهي احسان تو بود
من كه با رزق تو از كودكيام پير شدم
بيسبب نيست كه اينگونه نمكگير شدم
والدينم ز تو اميد دعايي دارند
كه غلامان تو هم شيربهايي دارند
سينهزنهاي همان دوره همه مرد شدند
مبتلاي تو و عشق تو و بيدرد شدند
طمع شهد شهادت نفسي داد به ما
نفس گرم ولايت نفسي داد به ما
فديه شد هديهي شيدايي مادرهامان
رجز بدرقه لالايي مادرهامان
كه اگر سر بنهي در قدم روحالله
شير من باد حلالت، پسرم بسمالله
شير مادر چه اثرها كه ندارد، ديديم
رهبر ما چه پسرها كه ندارد، ديديم
هركه ماندهست و مخالف به امامش باشد
هرچه خوردهست از اين سفره حرامش باشد
دوش در عالم رؤياي غمانگيز، مرا
بانويي گفت محرم شده، برخيز بيا
گفت برخيز بيا دخترم آواره شده
بي حسينم همه اهل حرم آواره شده