تا صبحدم به ياد تو شب را قدم زدم

۳۰۵ بازديد

تا صبحدم به ياد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره كرديم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب كرده خط كشيد
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

تا كور سوي اختركان بشكند همه
از نام تو به بام افق ها ،‌ علم زدم

با وامي از نگاه تو خورشيد هاي شب
نظم قديم شام و سحر را به هم زدم

هر نامه را به نام و به عنوان هر كه بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسيم به خاكسترم وزد
شك از تو وام كردم و در باورم زدم

از شادي ام مپرس كه من نيز در ازل
همراه خواجه قرعه ي قسمت به غم زدم

 

حسين منزوي


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد