یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۰ ۳۴۵ بازديد
پدرم گفت:
عاقت
مي
كنم اگر شاعر شوي!
مادرم نبود.
به پنجره نگاه كردم...
باران مي آمد...
خنديدم!
روزهاي باراني، شاعر پرور است
برف، نويسنده هاي بزرگ خلق مي كند
داستان هاي پاورقي، محصول روزهاي آفتابي
رنگين كمان، مخصوص قصه هاي كودكان
رعد و برق، كارآگاه ها را وارد نوشته مي كند
توفان، فيلسوف مي زايد
و روزهاي ابري، به پاره كردن همه ي آنچه روزهاي قبل نوشته شده، مي گذرد.