یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۰ ۳۲۴ بازديد
در امتدادِ اين ديوارهاي بلند
هميشه دريچهاي هست
كه گاه از پُشتِ پلكِ بسته آن
ميتوان گفتوگوي غمگينِ رهگذرانِ باران را شنيد
عطرِ عجيب سوسن و ستاره را بوييد
و بعد با اندكي تحمل
باز به اميدِ روز بزرگِ ترانه و دريا نشست.
ميگويند اين راز را
تنها پرندگانِ قفسهاي كهنه ميفهمند.
در امتدادِ اين دريچههاي بيماه و بياميد
هميشه كسي هست
كه از پشتِ مخفيترين خاطراتِ مگو،
رخسارِ دورِ ستاره و سوسن را به ياد ميآورد
چقدر تحملِ اين شبِ پا به جا دشوار است
كاش چراغِ بالاي سَردرِ خانه را درست ميكردم...