یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۰ ۳۱۸ بازديد
اين وقت شب
چهار و چند دقيقه ي بامداد است وهنوز
تمام هر چه هست
از براي شفاي تحمل و خستگي خواب است
درخت پنجره خيابان خواب
و نور
كه پابه ماه چراغ
با شب زانو ... چانه مي زند
و من
كه از احتمال يك علاقه ي پنهان خوابم نمي برد
تنها پرنده اي كه سحرخيز تر از اذان باد و
عطر شبنم است مي فهمد
شب زنده دار درمان نديده اي چون من
از چه خيال يكي لحظه ي خواب شكسته اش
در چشم خسته نيست
كاش كسي مي آمد
كسي مي آمد از او مي پرسيدم
كدام كلمه چراغ اين كوچه خواهد شد
كدام ترانه شادماني آدمي
كدام اشاره شفاي من ؟
حالا برو بخواب
ثانيه ها فرمانبر بي پرسش مرگ اند
ساعت چهار و چند دقيقه ي بامداد است هنوز