یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۴۹ ۳۱۳ بازديد
شاعري بست نشسته است كه باران بزند
ابري
از شرق بيايد سوي تهران بزند.
هدهدي
باز هوايي ست، كبوتر بشود!؟
پر
كشد تا حرمت سر به سليمان بزند
مصلحت
هست كه بد مست نگاهت باشد؟
جرعه
نه، از كرمت يك دو سه ليوان بزند
طاق
ابروي تو را مركز تذهيب كند
تاب
گيسوي تو را گوشۀ قرآن بزند
چه
عجيب است كه تو فال دل من شده ايي
طرح
آن گنبد بالا كف فنجان بزند!!
بست
شيرازي تو خادم بد مي خواهد
اشك
و جارو بكند شعر به ايوان بزند ؟
من
كه خوبم، دو سه روزيست دلم ميخواهد
آخر
راه تو باشي به خيابان بزند
دكترم
گفته مريض است دلش را ببرد
گره
بر پنجره فولاد خراسان بزند