مه ...

شعر

مه ...

۹۷۲ بازديد



بيابان را، سراسر، مه گرفته است
چراغ قريه پنهان است
موجي گرم در خون بيابان است
بيابان، خسته
لب بسته
نفس بشكسته
در هذيان گرم مه ، عرق مي ريزدش آهسته
از هر بند .
***
" بيابان را سراسر مه گرفته است . {مي گويد به خود عابر }
 سگان قريه خاموشند
 در شولاي مه پنهان، به خانه مي رسم گل كو نمي داند مرا ناگاه
در درگاه مي بيند به چشمش قطره
اشكي بر لبش لبخند، خواهد گفت:
 "- بيابان را سراسر مه گرفته است... با خود فكر مي كردم كه مه، گر
همچنان تا صبح مي پائيد مردان جسور از
خفيه گاه خود به ديدار عزيزان باز مي گشتند "
***
بيابان را
سراسر
مه گرفته است
چراغ قريه پنهانست، موجي گرم در خون بيابان است
بيابان، خسته لب بسته نفس بشكسته در هذيان گرم مه عرق ميريزدش
آهسته از هر بند...

(احمد شاملو)


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد