یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۴۷ ۳۰۳ بازديد
سالهاي آزگاري هست
كه مي آزارد
خارشي دستان خشك و خالي ام را سخت
و در انگشتان غمگين مانده ام مانده است
شوق سرشار فشردن ها
آهن سردي خميري رشته اي دستي
سنگ خاراي سياهي يا كه رنگين برگ گلبرگي
دست من خالي است
اي طبيب آشنا دردي است در ستم
كه به انگشتان خشك و خشمگين هر دم
مي فشارم من گلويش را
من ولي در باغ مي مانم كه باغم پر گل و ياد است
وز فراز چشم انداز فراوان پرده ها پيدا
برگ افشان درختان تبر خورده
مرگ شبنم ها
سركشي خارها
و جستجوي ريشه ها درخاك
عطر پنهان بهاري زندگي آرا
اين چه فرياد است
بلبلان خسته بتل خار در پهلو ؟
مرگ در باغي كه هر گلدانه خشمي در آن روياست
مرگ در باغي كه من دارم
در كنار غنچه هاي تنگدل زيباست
آري آري من به باغ خفته مي مانم
باغ باغ ما است
پنج روزي بيش و كم گر پايمال پاي صياد است
(سياوش كسرايي)
كه مي آزارد
خارشي دستان خشك و خالي ام را سخت
و در انگشتان غمگين مانده ام مانده است
شوق سرشار فشردن ها
آهن سردي خميري رشته اي دستي
سنگ خاراي سياهي يا كه رنگين برگ گلبرگي
دست من خالي است
اي طبيب آشنا دردي است در ستم
كه به انگشتان خشك و خشمگين هر دم
مي فشارم من گلويش را
من ولي در باغ مي مانم كه باغم پر گل و ياد است
وز فراز چشم انداز فراوان پرده ها پيدا
برگ افشان درختان تبر خورده
مرگ شبنم ها
سركشي خارها
و جستجوي ريشه ها درخاك
عطر پنهان بهاري زندگي آرا
اين چه فرياد است
بلبلان خسته بتل خار در پهلو ؟
مرگ در باغي كه هر گلدانه خشمي در آن روياست
مرگ در باغي كه من دارم
در كنار غنچه هاي تنگدل زيباست
آري آري من به باغ خفته مي مانم
باغ باغ ما است
پنج روزي بيش و كم گر پايمال پاي صياد است
(سياوش كسرايي)