یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۴۱ ۲۹۹ بازديد
سهشنبه شب
پايان باران هزار و سيصد و هشتاد و تو*
يكدستيات مستم كرده بود
(تقصير خاك بود و عطري كه از موهايت بلند)
وارونه در عكسي سياه و سفيد نشستهام
وبخار چايي كه هميشه از كادر بيرون ميزند
بوي تند امروز سهشنبه و خاكي كه باران ميخورد
عشقت به گردن من افتاده بود
گناهم به گردنت
روجا چمنكار
* يكهزارو سيصد و نود تو...