چه كنم با دو كماندار

۳۵۲ بازديد
داد چشمان تو در كشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم

هر يك ابروي تو كافيست پي كشتن من
چه كنم با دو كماندار كه پيوست به هم
شيخ پيمانه شكن توبه به ما تلقين كردآه از اين توبه و پيمانه كه بشكست به هم
دست بردم كه كشم تير غمش را از دل
تير ديگر بزد و دوخت دل و دست به هم
عقلم از كار جهان رو به پريشاني داشت
زلف او باز شد و كار مرا بست به هم
مرغ دل زيرك و آزادي از اين دام محال
كه خم گيسوي او بافته چون شست به هم
هر دو ضد را به فسون جمع توان كرد وصال
غير آسودگي و عشق كه ننشست به هم


وصال شيرازى
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد