و زماني شده است، كه به غير از انسان، هيچ چيز ارزان نيست*

۳۱۵ بازديد

صحبت از پژمردن يك برگ نيست
فرض كن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض كن يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست
فرض كن جنگل بيابان بود از روز نخست
در كويري سوت و كور
در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ ”انسانيت“ است!‏

فريدون مشيري


* انتخاب شعر و تصوير، هر دو از ايشان است، اما انقدر خوب و تأمل برانگيز بود كه حيفم آمد اينجا نياورم...
* عنوان از شعر حميد مصدق:

دشتها، آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روئيد
در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد؟
فكر نان بايد كرد و هوايي كه در آن نفسي تازه كنيم
گل گندم خوب است... گل خوبي، زيباست
اي دريغا كه همه مزرعۀ دلها را، علف هرزۀ كين پوشانده ست
هيچكس فكر نكرد كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست
و همه مردم شهر بانگ برداشته اند كه چرا سيمان نيست؟
و كسي فكر نكرد كه چرا ايمان نيست؟
و زماني شده است كه به غير از انسان هيچ چيز ارزان نيست


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد