واي، باران، باران...
شيشۀ پنجره را باران شست...
از دل من اما،
چه كسي نقشِ تو را، خواهد شست؟
آسمان سربي رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ،
مي پرد مرغ نگاهم تا دور،
واي، باران، باران،
پر مرغان نگاهم را شست...
حميد مصدق
پ.ن: عاشق اين شعرِ مصدق هستم...