یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۲۹ ۲۵۹ بازديد
كسي در انتظار او نبود
دلي براي او نمي تپيد
نگاه هيچ كس به خودش دلي به روي او نمي نشست
هراس خورده بود و مات
درون حلقه نگاههاي ناشناس بي پناه
هواي سرد سوز مي خليد
و پاره هاي جامه اش به جان او
و دشنه اي نهفته مي بريد
تكه تكه از توان او
هنوز نارسيده كال بود
جوانكي هنوز خردسال بود
به او نگاه مي كنم
به من نگاه مي كند
و هر دو آه مي كشيم
چه دشمني ميان ما است؟
عدوي راستين ما
همان يگانه غول سود و زر در كمين توده هاست
اسير بي نوا برادري غريب مانده و گم است
رها و بسته هر چه هست
يكي ز خيل بي شمار مردم است