واژگان زندگي!

۲۷۰ بازديد



من هميشه با سه واژه زندگي كرده ام
 راه ها رفته ام
 بازي ها كرده ام
 درخت
 پرنده
‌آسمان
من هميشه در آرزوي واژه هاي ديگر بودم
 به مادرم مي گفتم
از بازار واژه بخريد
مگر سبدتان جا ندارد
 مي گفت
 با همين سه واژه زندگي كن
 با هم صحبت كنيد
 با هم فال بگيريد
 كم داشتن واژه فقر نيست
من مي دانستم كه فقر مدادرنگي نداشتن
 بيشتر از فقر كم واژگي ست
وقتي با درخت بودم
پرنده مي گفت
 درخت را بايد با رنگ سبز نوشت
 تا من آرزوي پرواز كنم
 من درخت را فقط با مداد زرد مي توانستم بنويسم
 تنها مدادي كه داشتم
و پرنده در زردي
واژه ي درخت را پاييزي مي ديد
و قهر مي كرد
صبح امروز به مادرم گفتم
 براي احمدرضا مداد رنگي بخريد
مادرم خنديد :
 درد شما را واژه دوا ميكند



احمدرضا احمدي


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد