شعر

شعر

بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين...‏

۳۸۶ بازديد

بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين
كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس...

حافظ


عشق مهمان عزيزي ست

۴۳۷ بازديد

اين مهم نيست كه دل تازه مسلمان شده است
كه به عشق تو قمر، قاري قرآن شده است

مثل من باغچه ي خانه هم از دوري تو
بس كه غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس كه هر تكه ي آن با هوسي رفت دلم
نسخه ي ديگري از نقشه ي ايران شده است

بي شك آن شيخ كه از چشم تو مَنعم مي كرد
خبر از آمدنت داشت كه پنهان شده است

عشق مهمان عزيزي ست كه با رفتن او
نرده ي پنجره ها ميله زندان شده است

عشق زاييده ي بلخ است و مقيم شيراز
چون نشد كارگر آواره ي تهران شده است

عشق دانشكده تجربه ي انسانهاست
گر چه چندي ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموخته در عالم خود مجنون است
روزگاري ست كه ديوانه فراوان شده است

اي كه از كوچه معشوقه ي ما مي گذري
بر حذر باش كه اين كوچه خيابان شده است

"غلامرضا طريقي"

كه ايّام جواني رفت و برگشتي نميبينم...‏

۳۵۲ بازديد

خميده پشت از آن دارند پيران جهانديده 
كه اندر خاك ميجويند، ايّام جواني را

نظامي


قسمت...

۴۰۴ بازديد


كسي از باران از صداي شر شر باران
از ميان پچ و پچ گلهاي اطلسي
كسي از آسمان توپخانه در شب آتش بازي مي آيد
و سفره را مي اندازد
و نان را قسمت ميكند
و پپسي را قسمت ميكند
و باغ ملي را قسمت ميكند
و شربت سياه سرفه را قسمت ميكند
و روز اسم نويسي را قسمت ميكند
و نمره مريضخانه را قسمت ميكند
و چكمه هاي لاستيكي را قسمت ميكند

فروغ


گفتم: اي بخت! بخُسبيدي و خورشيدي نيست!‏

۳۸۳ بازديد

مزرع سبز فلك ديدم و داس و مه نو
يادم از كِشتۀ خويش آمد و هنگامِ درو...

حافظ


صداي پاي توست

۴۲۰ بازديد

صــداي قلــب نـيست
صداي پـــاي تـــوست
كـه شـب‌ها در سينـــه‌ام مــي‌دوي
كـافـــي‌ست كمـي خستــه شـــوي
كافـــي‌ست بــايستي …

 صداي پاي توست

                                                                                                                                      "گروس عبدالملكيان"


آيه آيه، كوثر آمد...‏

۱,۰۶۰ بازديد

به ساقى اى صبا بگو، حاجت ما برآورد
ساغرى از براى ما، ز آب كوثر آورد...

* دلم ميخواست هرطور هست، چيزي براي ميلاد بانو بياورم، هرچند به اندكي تأخير... اما هرچه گشتم، آنچه ميخواستم نيافتم، آخر به همين بيت كه از "ژوليده نيشابوري" آوردم كفايت كردم، اما هي مدام با خودم اين بيت "جواد محمد زماني" را زمزمه ميكنم كه:
              ما را ببخش مدح تو كوثر نداشتيم .... ما غير چند واژه ابتر نداشتيم

* تصوير قبل تر اينجا آمده، با حديثي خواندني...


اي بيخبر ز لذت شرب مدام ما....

۷۸۰ بازديد


من بي خبر به راه سفر پا گذاشتم

آگاهي از نياز عزيزان نداشتم
 در كوره راه هاي تهي مي شتافتم
چون سوسمار مست به دنبال آفتاب
در زير پنجه هاي ترم ، ريگ هاي خشك
فرياد مي زدند كه ما تشنه ايم ، آب
شرمنده مي گذشتم و آبي نداشتم
در زير روشنايي ليمويي غروب
از خواب نيمروزي ، بيدار مي شدم
از گوشوار نقره اي ماه مي پريد
برق ستاره اي
مرغابيان وحشي فرياد مي زدند
پس آن ستاره كو ؟
من جز نگاه خويش جوابي نداشتم
در شهر ناشناخته اي پرسه مي زدم
 ديوارهاي شهر مرا مي شناختند
اما ز آشنايي خود دم نمي زدند
گوي نقاب ترس به رخساره داشتند
من جز سكوت خويش ، نقابي نداشتم
اي ريگ هاي تشنه ي خورشيد سوخته
 اين بار اگر به سوي شما رخت بركشم
از چشمه هاي آب روان مژده مي دهم
اي كاروان وحشي مرغابيان شب
اين بار اگر نگاه به سوي شما كنم
 از كوكب سپيده دمان مژده مي دهم
اي قامت خميده ي ديوارهاي شهر
اين بار اگر به خلوت راز شما رسم
از روزگار امن و امان مژده مي دهم
من با اميد مهر شما زنده ام هنوز
پيوند آشنايي ما ناگسسته باد
گر فارغ از خيال شما زندگي كنم
چشمم بر آفتاب و بر آفاق ، بسته باد


نادر نادر پور


اوج آرزوها...

۳۷۲ بازديد


هميشه اين سوالم بوده مادر كه رنگ لاله ها يعني چه رنگي
هميشه گفته بودي باغ سبز ولي رنگ خدا يعني چه رنگي


نگاه مادرم چون ياس مي شد به پرسشهاي من لبخند مي زد
زماني رنگ سرخ لاله ها را به دنياي دلم پيوند مي زد

ولي من باز مي پرسيدم از او كه منظورت ز آبي چيست مادر
همان رنگي كه گفتي رنگ درياست همان رنگي كه گشته چشم از او تر

ز اقيانوس بي طوفان چشمش صداي اشك ها را مي شنيدم
در آن هنگام در باغ تخيل رخ زيباي او را ميكشيدم

 نگاهي سرخ اشكي آسماني دوچشماني به رنگ ارغواني
ولي من هر چه نقاشي كشيدم همه تصويري از روياي او بود
و شايد چند خطي كه نوشتم همه يك قطره از درياي او بود

معلم آن زمان كه عاشقانه كنار حرفهايت مي نشينم
هميشه آرزو كردم كه روزي نگاه مهربانت را ببينم

ببينم كه كدامين ديدگاني مرا با حس ديدن آشنا كرد

كه دستان مرا تا اوج برد مرا از دور با چشمش صدا كرد

ببينم كه چه كس راز شفق را به چشمان وجود من نشان داد

ببينم كه كدامين مهرباني غبار غم رويايم تكان داد

اگر چه من نگاهت را نديدم ولي زيباييت را ميشناسيم

صداي موج روحت را ستاره دل درياييت را ميشناسم

ز تو آموختم نقاشي عشق ز تو احساس را ترسيم كردم

ز تب نور اميد و موج دل را ميان غنچه ها تقسيم كردم

ولي من با مرور خاطراتم به اوج آرزوهايم رسيدم

هم اينك لحظه اي نقاش هستم معلم را و مادر را كشيدم 




مريم حيدر زاده



ميم مثل مادر

۴۰۷ بازديد

كاشكي ميشد بهت بگم؛ چقدر صداتو دوست دارم
چقدر مث بچگي هام؛ لالايي هاتو دوست دارم
سادگي ها تو دوست دارم، خستگي ها تو دوست دارم
چادر نماز وُ زير لب، خدا خدا تو دوست دارم

كاشكي رو تاقچه ي دلت آينه و شمعدون ميشدم
تو دشت ابري چشات، يه قطره بارون ميشدم
كاشكي ميشد يه دشت گل برات لالايي بخونم
يه آسمون نرگس و ياس تو باغ دستات بشونم
لالايي لا لا لا لا...

بخواب كه ميخوام تو چشات ستاره هامو بشمارم
پيشم بمون كه تا ابد دنيا رو با تو دوستدارم

دنيا اگه خوب، اگه بــد، با تو برام ديدنيه
باغ گل هاي اطلسي، با تو برام چيدنيه
مـــــــــــــــادر ...

كاشكي ميشد بهت بگم؛ چقدر صداتو دوست دارم
لالايي ها تو دوست دارم، بغض صداتو دوست دارم
مـــــــــــــــادر ...
لالايي ...لالايي ...  

* اين آهنگ را خيلي دوست دارم... هرچند غم خاصي دارد... هرچند كه با كليت ايام و رفتارهايم نخواند، اما نميتوانم چشم بپوشم به محبت هايش و دلم نخواهد چنين نزديكي اي را...

آهنگ، قبل تر از اين، با همين تصوير، اينجا آمده.