تنهايي ام را مي برم با خود ، تا در خيابان ها بچرخانم
از من تو را مي خواهد و از تو ، تنها برايش شعر مي خوانم
حتي نمي دانم نشانت را ، تا لا اقل از دور مي ديدت
حتي نمي دانم چرا رفتي ، تا ذره اي او را بفهمانم
برگرد و برگردان به من - لطفا - شيريني مخصوص شعرم را
برگرد و برگردان ورق ها ر ا ، در ني ني چشمت برقصانم
تقويم روي ميز مي داند ، هر سيصد و شص ... تا همين برگه
هي برف مي بارد به جاي تو، هي بي تو كش دارد زمستانم
تنهايي ام را مي برم هر روز ... با خود پسش مي آورم دلتنگ
او را چه مدت ؟تا چه تاريخي ؟ بايد به دور خود بچرخانم
پا بر زمين مي كوبد و دارد ، حال مرا بد جور مي گيرد
يعني تو هم حالا همين جوري ؟! يعني تو هم تنها...؟! نمي دانم
+ شعر از زنبق سليمان نژاد و عنوان از محمد علي بهمني