با خنده كاشتي به دل خلق٬ «كاش ها»
با عشوه ريختي نمكي بر خراش ها
هرجا كه چشم هاي تو افتاد فتنه اش
آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها
گيسو به هم بريز و جهاني ز هم بپاش!
معشوقه بودن است و «بريز و بپاش» ها
ايزد كه گفته بت نپرستيد پس چرا؟
دنيا پر است اين همه از خوش تراش ها؟!
از بس به ماه چشم تو پر ميكشم٬ شبي
آخر پلنگ مي شوم از اين تلاشها!
حسين زحمتكش