در باديه ي ليلي ،
مجنون ، رم ِ آهويي است ...
بيدل
دلبسته به سكههاي قلك بوديم
دنبال بهانههاي كوچك بوديم
رؤياي بزرگتر شدن خوب نبود
ايكاش تمام عمر كودك بوديم
ميلاد عرفان پور
پادشهر
* هشت اكتبر، روز جهاني كودك بود. اين شعر را ميخواندم، گفتم به اسم و بهانه اين روز بگذارم..
ت.ن: چندعكس ديگه هم يافته بودم كه شايد بهتر بودن به نظرم، منتها احتياج به فيلترشكن بود و چون نشد اين دو روز استفاده كنم، ديگه بى خيال شدم فعلن. تا بعد ببينم چي ميشه.
"او مي رود دامنكشان
او مي رود دامنكشان
او مي رود دامنكشان
من...
زهر ِ تنهايي چشان.."
وسالهاست، رفتنش هر غروب ، در ذهنم تكرار ميشود.
مرا به جُرم همين شعر متهم كردند
و… در توهمشان، فتح بر قلم كردند
سپيده، باز قلم ها نوشت از راهي
كه پاي هم قدمي را در آن قلم كردند
مُميزان، نه فقط بر من و غزل هايم
به ذوق بيش و كم خويش هم ستم كردند
دو استكان بنشين، رفع خستگي خوب است
دوباره در دلم، انگار چاي دم كردند
تعارفيت به قليان نمي كنم، دودي ست_
كه روشنش به يقين با ذغالِ غم كردند
دلم گرفته به خود قول داده ام اما_
برايتان ننويسم چه با دلم كردند
مرا به جُرم همين شعر _اگر چه قيچي ها
به خشم، هفت خط از اين خطوط كم كردند
از دفتر "من زندهام هنوز و غزل فكر ميكنم"
كاش مي دانستي
كه پرندگان عشق هرگز دوبار پر نمي گشايند.
دوست من، عشق مسافري است
كه تنها يك بار به سراغمان مي آيد و يكباره مي رود.