شعر

شعر

به عزت و شرف لااله الا لله...

۹۱۸ بازديد




به تازه كردن اندوه من مي‌آيند، آه...
مسافران كه هر از گاه مي رسند از راه

نشسته است به راهت هزار چشمِ سپيد
تو دل به راه‌ ندادي هزار سال سياه

نمانده است تو را هيچ ياد يار و ديار
نمانده است مرا هيچ غير آه و نگاه

من آه مي‌كشم و باز بيشتر شده است
مهِ زمين و دم آسمان و هاله ي  ماه

حساب روز و شب و سال و ماه دستم نيست
تو خود به ياد بياور قرار خود را گاه

گمان مبر كه دگر بي‌ تو زنده خواهم ماند
به عزت و شرف لا اله الا الله...

محمد مهدي سيار


شور عاشقي

۳۷۵ بازديد
پروانه ز مشتاقي، 
بر شمع فكند آتش
آري دل مشتاقان،
سوز و شرري دارد

مهدي الهي قمشه اي

بايد امشب بروم...

۳۸۱ بازديد

/**/

گاهي دلم ميخواهد بگذارم بروم بي هرچه آشنا
گوشه ي دوري گمنام
حوالي جايي بي اسم
گاهي واقعا خيال ميكنم روي دست خداوند مانده ام
خسته اش كرده ام.

"
سيد علي صالحي"


دستي بيار تا مستي برآورم...‏

۳۸۷ بازديد
خوشه‌ي دست‌ نخورده‌ي انگور
زيباست
اما مست نمي‌كند!

مژگان عباسلو


دير رسيدن هميشه هم بهتر از نرسيدن نيست!‏

۱,۰۳۴ بازديد

ما دير رسيديم،‏
تمامِ كافه هاي پاريس
قبل از جنگ هاي جهاني
منتظرمان بودند.‏
حالا كسي ما را
در آنجا نمي شناسد.‏


  سعيد شجاعي
 اينجا هم انتخاب خوبي داشته
/**/

تو آمدي و كسي داشت سمتِ در ميرفت...‏

۳۶۴ بازديد
تو آمدي كه بگويي: اگر... اگر مي رفت...
تو آمدي و كسي داشت سمت در مي رفت!

تو آمدي و چنان زل زدي به پوچي من
كه داشت حوصله ي انتظار سر مي رفت!!

تو آمدي و كسي گوشه ي غزل هي با
رديف و قافيه هايي عجيب ور مي رفت

تو آمدي، كلماتي كه مرد ساخته بود
شبيه صابون از دست شعر در مي رفت

از اينكه آمده تا... بيشتر پشيمان بود
از اينكه آمده تا... هرچه بيشتر مي رفت!

اشاره كرد خدا سمت پرتگاه... ولي
به گوش من... و تو اين حرف ها مگر مي رفت!

تو آمدي كه بگويي... به گريه افتادي!
و پشت پنجره انگار يك نفر مي رفت


سيدمهدي موسوي


درد بي عشقي ز جانم برده طاقت ورنه من...داشتم آرام اگر آرام جاني داشتم*‏

۴۱۳ بازديد

گفته بودي:
"عاشق شو ارنه روزي؛ كار جهان سر آيد..."
يادمان بود...
حواس مان هم بود كه گفته بودند:
همين روزها، شايد شايد
دنيا بساط ش را جمع كند و تمام.
اما چه ميتوانستيم كنيم؟
به قول خودت كه:
"عاشقي نه به كسب است و اختيار..."
ما را چه به اين حرف ها؟
جهان هم بالاخره يك روز تمام ميشود
امروز كه نشد، شايد فردا
و لابد، ما همچنان به دردِ بي عشقي دچار!

دلنوشته ها(نجوا رستگار)


ت.ن: ميگفتند طبق پيشگويي ها، 21 دسامبر، آخر دنيا ست. تمام ميشود... نشد.
اما اين طرح، خيلي خووب بود... دلم نيامد اينجا نياورمش. گفتم كمي هم خطابه به جناب حافظ بنويسم، بد نيست :)اصل طرح هم اينجاست، بي حرف هاي اضافه من. گويا ايده هم از جناب پاك ضمير.

* شعر عنوان، برگرفته از شعر رهي معيري ست، با تغييري اندك

* اينجا هم همين پست آمده.


پشت تمام پنجره ها...

۴۰۰ بازديد


زمستان بال گسترده است
گنجشكان
ومن
پشت تمام پنجره ها
تو را مي جوييم...


كيكاوس ياكيده

پ.ن1: قبلا اين تصوير با اين شعر اينجا همراه شده بود....

پ.ن2: متاسفانه قالب قبلي وبلاگ بدلايلي قابل استفاده نيست..  واين قالب موقتي است ، لذا از تمام دوستان و خوانندگان گرامي تقاضا ميكنم كه نظرات و ايده هاشان را براي طراحي يك قالب بهتر براي وبلاگ، اعلام بدارند. با تشكر


در گوشه زندان به تو فكر ميكنم..

۳۳۶ بازديد
در گوشه زندان به تو فكر مي كنم
مي داني؟
مي تواني اين را درك كني؟
باورت مي شود

چقدر دوستت دارم؟!

هيچ مي داني
غير از من
هيچكس در گوشه زندان
پشت ميله ها
نمي تواند
كسي را

بيشتر از آزادي دوست داشته باشد!


رستم بهرودي (شاعر جمهوري آذربايجان)

تا فرصت هست، بيا تا برويم

۴۱۳ بازديد

اندازه ي همين يكي دو سطر فرصت داريم
از تيررس نگاه اين فرشته ها كه دور شويم
بهشت كه نه
نيمكتي را به تو نشان خواهم داد
كه مثل يك گناهِ تازه
وسوسه انگيز است...

/**/ حافظ موسوي
"سطرهاي پنهاني
" /**/