شعر

شعر

شكستن خويش

۳۹۷ بازديد


گر پروانه از اشتياق عجيب رهايي نبود
 چطور مي توانست
 در وهم خاموش پيله
از عطر نور و نماز نرگس باخبر شود ؟

 من اين راز به هر كس مگوي معمولي را
 از اصرار اينه بر شكستن خويش آموخته ام
كه عشق مكافات زنانه ترين روياهاي آدمي ست ...


سيد علي صالحي


هر گز نخواستم كه بدانم چه مي شوم..

۴۲۷ بازديد


يك روز
 چيزي پس از غروب تواند بود
وقتي نسيم زرد
 خورشيد سرد را
چون برگ خشكي از لب ديوار رانده است
وقتي
 چشمان بي نگاه من از رنگ ابرها
فرمان كوچ را
 تا انزواي مرگ
 ناديده خوانده است
وقتي كه قلب من
 خرد و خراب و خسته
از كار مانده است
 چيزي پس از غروب تواند بود
 چيزي پس از غروب كجا مي رودم ؟
مپرس
هرگز نخواستم كه بدانم
هرگز نخواستم كه بدانم چه مي شوم
يك ذره
يك غبار
خاكستري رها شده در پهنه جهان
در سينه زمين يا اوج كهكشان
يا هيچ ! هيچ مطلق ! هر گز نخواستم كه بدانم چه مي شوم
اما چه مي شوند
 اين صدهزار شعر تر دلنشين كه من
 در پرده هاي حافظه ام گرد كرده ام
اين صدهزارنغمه شيرين كه سالها
پرورده ام به جان و به خاطر سپرده ام
اين صدهزار خاطره
 اين صد هزار ياد
 اين نكته هاي رنگين
اين قطه هاي نغز
اين بذله ها و نادره ها و لطيفه ها
اين ها چه مي شوند ؟
چيزي پس از غروب
 چيزي پس از غروب من ايا
بر باد مي روند ؟
يا هر كجا كه ذره اي از جان من به جاست
در سنگ در غبار
 در هيچ هيچ مطلق
همراه با من اند ؟


فريدون مشيري


باور كن اين همه خواستن غمگين است

۷۹۲ بازديد

دوست‌ات دارم

و همين غمگين‌ترم مي‌كند...

وقتي كه نمي‌توانم چهارفصل جهان را

بر شانه‌هاي تو آواز بخوانم

وقتي كه بادي

برگ‌هاي‌ات را از من مي‌گيرد...

 

درخت بالابلند من!

باور كن اين همه خواستن غمگين است

براي پرنده‌اي كه از كوچي به كوچ ديگر پرواز مي‌كند...

 

"مريم ملك‌دار"


/**/


ترا ز كنگره عرش مي زنند صفير

۳۸۶ بازديد
نه آوازي
نه پروازي
بر ميله هاي قفس نشسته اند
و فال مي گيرند
پرنده ها :

"ترا ز كنگره عرش مي زنند صفير"

«علي داوودي»    


فال قهوه

۳۶۲ بازديد

پي اسم تو ميگشتم، ته يه فنجون خالي
دنبال يه طرح تازه، يه تبسم خيالي

فنجون هاي لب پريده، قهوه هاي نيمه خورده
من و عشقي كه واسه هميشه مرده
دل به عشق تو سپرده

فال تو رنگ فريب و گريه هاي عاشقونه ست
فال من طنين آخرين ترانه ست

رنگ قهوه اي چشمات رنگه خوابه
كه تا شهر بينهايت منو برده
اونجا كه آخر عشقه؛ اونجا كه مرز سرابه

نيلوفر لاري پور

صداي دورترين سرودهاي جهان مي ايد..

۳۸۵ بازديد

به من نگاه كن
درست به چشم هايم
مي دانم كه تازه از زير چتر برگشته اي
مي دانم كه وقت نمي كني دلت برايم تنگ شود
ولي من از دلتنگي تمام وقت ها برگشته ام
حالا كه آمده اي
 اتاق رو به رفتن است
 ما به ميهماني دورترين كتابهاي جهان مي رويم
تو را و مرا
به قضاوت آسمان مي گذارم
 و چترم را به قضاوت برف
سكوتي اگر بود
در راه ، تمام حرف هاي با خودم را
افشا مي كنم
ابتدا سكوت شد
 به حرف هايم نگاه كن
مي خواهم از دهان اشعياي نبي
 سرود بخوانم
مي خواهم از همچنان ابر بالاي سفر بگذرم
 مي خواهم بهچترهاي خسته دست بكشم
 تا خاموش ترين كلمات پنهان بيايند
 به تمام وقت هايي كه نداري
 مي خواهم براي تمام نشستن ها
 انگشت ها و سيگارها
 جاي دور براي خيره شدن بياورم
 مي خواهم به چشم هايت نگاهكنم
 تكودكي هايت رابه دنيا بياوري
برادران باراني ام
كه زير چتر
خواهران برفي ام
كه بي چتر
دارم به شهر شما دست مي كشم
 دارد از وقت هايي كه نداريد
صداي دورترين سرودهاي جهان مي ايد
من از مرزهايي كه هنوز ، مي ايم
دارم اينجا خانه اي مي سازم
همين جاي وقت هايي كه نداريد
دارم به شهر شمانگاه مي كنم
دارد از تمام كوچه هاي مرده
صداي كودكان و سرودمي ايد
و زناني كه به پنجره مي ايند
و مرداني كه به چشم انداز
 دارم به شهر شما دست مي كشم
 قسم مي خورم به چتر كه باز مي شود
قسم مي خورم به تماشا كه شهر
پر از حرف هاي تازه شود
برادران باراني ام
خواهران برفي ام
از درست به حرف هايم نگاه كن
راهي به كودكي هاي جهان مي رود
از درست به چشم هايم نگاه كن
راهي به سرودهاي فراموشي
مي خواهم چشمهايمان را به قضاوت جاده بگذارم
و شهر شما را به قضاوت آسمان
حرفي اگربود
تو از تمام وقت هاي با خودت
چيزي بگو
ابتدا سكوت است

هيوا مسيح


شالِ دلي

۳۱۶ بازديد
مي بافم برايت..

شالي از جنس دل..


چند گويم من از جدايي ها ...!

۳۷۰ بازديد


هان چه حاصل از آشنايي ها؟
گر پس از آن بود جدايي ها
من و با تو، چه مهرباني ها
تو و با من، چه بي وفايي ها
من و از عشق راز پوشيدن
تو و با عشوه خودنمايي ها
در دل سرد سنگ تو نگرفت
 آتش اين سخن سرايي ها
چشم شوخ تو طرفه تفسيري ست
 كارا به بي حيايي ها
مهر روي تو، جلوه كرد و دميد
 در شب تيره روشنايي ها
گفته بودم كه دل به كس ندهم
تو ربودي به دلربايي ها
 چون در ايينه روي خود نگري
 مي شوي گرم خودستايي ها
موي ما هر دو شد سپيد و هنوز
تويي و عاشق آزمايي ها
 شور عشقت شراب شيرين بود
اي خوشا شور آشنايي ها


حميد مصدق


بي سرو سامان

۳۶۴ بازديد

ناگزير از سفرم بي سر و سامان چون باد
 به گرفتار رهايي نتوان گفت آزاد



فاضل نظري

همراه كننده شعر و تصوير از صفحه تك بيت هاي ناب اينجا(+)


نگاه ها چه ظالمانه جاي كلمات را گرفته اند

۱۳,۷۶۵ بازديد


نگاه ها چه ظالمانه جاي كلمات را گرفته اندسكوت چه قدر جاي صدا را
هنوز نگفته ام دوستت دارم
نگاهم اما به عربده گفت
عربده اي كه نرگس حافظ
راپژمرده كرد
هنوز نگفته اي دوستت دارم
سكوتت اما باراني شد
و دل صنوبري خشكم را خرم كرد
در اين تابوت آرواره ، سروي به شكل دل آدمي بود
سروي مرده در خشكسال مهر
از مژگان مي ترايي تو آفتابي جاري شد
مرده بيدارشد و تابوت را شكست
و شلنگ انداز خيابان ها را
باغ سرو كرد
سكوت چه قدر جاي صداها را مي گيرد هنوز
نگاه چه ظالمانه جاي كلمه ها را
اين تقدير ديدار بي گاه ما نيست
از تمامي تاريخ بپرس
منوچهرآتشي