شعر

شعر

تولد ِ ديگر...

۲,۶۴۵ بازديد


امروز،

از تحتِ سينه‌ام، دستي، دريچه‌ي مخفي را آهسته باز كرد.
در من، تو را بيدار كردند...


رضا براهني



از من بگذر...

۳۶۴ بازديد


گو به مردِ من اين شاهزاده شيرين نيست
زني است تلخ تر از طعم ِقهوه قجري

 اعظم سعادتمند 

سفر..

۴۹۵ بازديد


من در خود نگريستم...
و از خود بيرون رفتم...
و هيچ باز به خود نيامدم..
منصور حلاج

dead inside.....

۴۵۲ بازديد

بوي خونم چرا تو را بر نمي‌گرداندكوسه‌ي آب‌هاي گرم؟
گروس عبدلملكيان

وزش تو

۳۷۳ بازديد

بيايي و باراني شود خانه از وزش تو

بيايي و خانه توفاني شود از تپش من

بيايي و مرز فصل ها بشكند وچار فصل يگانه شود

در يك تبسم دندان نما و يك كرشمه گيسويت

منوچهرآتشي

چه بى رحمانه مى چينى...‏

۳۹۶ بازديد

از تو جدا شدم
چون سيبى از درخت
درد كنده شدن با من است
اندوه پاره پاره شدن...‏

شمس لنگرودي
از مجموعه "لب خوانى هاى قزل آلاى من"‏

/**/

برگرد به من، بگرد...‏

۳۸۲ بازديد
طعم ِ خيس ِ اندوه
اتفاق ِ افتاده 
يه "آه! خداحافظ"
يه فاجعه ي ساده

خالي شدم از رؤيا، حسي منو از من برد 
يه سايه شبيه ِ من، پشت ِ پنجره پژمرد

اي معجزه
ي خاموش، يه حادثه روشن شو 
يه لحظه.. فقط يه "آه"، هم‏ جنس ِ شكفتن شو

از روزن ِ اين كنج ِ خاكستري ِ پرپر 
مشغول ِ تماشاي ويرون شدنِ من شو

برگرد، به برگشتن، از فاصله دورم كن 
يه خاطره با من باش، يه گريـه مرورم كن



از گـُرگـُر ِ بي رحم ِ اين تجربه
ي من سوز 
پرواز ِ رهايي باش، به ضيافتِ ديروز

به كوچه كه پيوستي، شهر از تو لبالب شد 
لحظه، آخر ِ لحظه، شب، عاقبت ِ شب شد 

آغوش ِ جهان رو به دل‏شوره شتابان بود 
راهي شدنت حرف ِ نقطه چين ِ پايان بود...
ايرج جنتي عطايي
براي شنيدن

* يك شعرى هم هست، خيلى خوب ه، دوستش دارم. تصوير من رو كمى ياد اون انداخت:

                                                                
جدا مشو كه مرا طاقت جدايى نيست...


سفر...

۳۷۶ بازديد
 

پيچ‌هاي اين مسير

تلاشِ ريل‌هايي‌ست

كه اميدِ به‌هم‌رسيدنشان

بارها

از تقدير فاصله‌هاي چهار فوت و پنج مميز هشت‌دهم اينچي*

شكست خورده‌است...

 

*فاصله‌ي استاندارد ريل‌هاي قطار


شعر و تصوير از بن نار


او مسير مخفي يادها را مي ‌دانست....

۳۸۷ بازديد

رفتن هم حرف عجيبي ‌است شبيه اشتباه آمدن!
گفت بر مي گردم،
و رفت،
و همه‌ ي پل ‌هاي پشت سرش را ويران كرد.
همه مي ‌دانستند ديگر باز نمي ‌گردد،
اما بازگشت
بي هيچ پلي در راه،
او مسير مخفي يادها را مي ‌دانست.
قصه ‌گوي پروانه ها
براي ما از فهم فيل و
صبوري شتر سخن مي ‌گفت.
چيزها ديده بود به راه وُ
چيزها شنيده بود به خواب
او گفت:
اشتباه مي ‌كنند بعضي ‌ها
كه اشتباه نمي ‌كنند!
بايد راه افتاد،
مثل رودها كه بعضي به دريا مي ‌رسند
بعضي هم به دريا نمي ‌رسند.
رفتن هيچ ربطي به رسيدن ندارد!
او گفت:
تنها شغال مي ‌داند
شهريور فصل رسيدن انگور است.
ما با هم بوديم
تا ساعت يك و سي و دو دقيقه‌ ي بامداد
با هم بوديم،
بلند شد، دست آورد، شنل مرا گرفت و گفت:
كوروش پسر ماندانا و كمبوجيه
پيشاپيش چهارصد هزار سرباز پارسي
به سوي سد سيوند راه افتاده است.
بايد بروم
فقط من مسير مخفي بادها را بلدم...!

سيد علي صالحي



در انتهاي شاخسار طولاني پيچ پيچ جوانه مي زند

۴۰۱ بازديد
در انتــهاي شــاخــه،

شكــوفــه،

انكــار انتهــاســت . . .

«يدالله رويايي»

*عنوان قسمتي از شعر احمد شاملو

*عكس را در روستاي پدري، جاسب، گرفته ام