چاهست و راه و ديدهٔ بينا و آفتاب
تا آدمي نگاه كند پيش پاي خويش
چندين چراغ دارد و بيراه ميرود
بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خوايش
سعدي
*عنوان شعر ديگري از سعدي
چاهست و راه و ديدهٔ بينا و آفتاب
تا آدمي نگاه كند پيش پاي خويش
چندين چراغ دارد و بيراه ميرود
بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خوايش
با سروهاي سبز جوان در شهر
از روز پيش وعده ديدار داشتم
ديوانگي ست
نيست ؟
اينك تو نيستي كه ببيني
با هر جوانه خنجر فريادي ست
*عنوان شعريست از مهدي سهيلي
وجودم از تمناي تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خيالم چون كبوترهاي وحشي مي كند پرواز
چشم مي بندي
و بغضِ كهنه ات وا مي شود
تازه پيدا مي شود آدم كه تنها مي شود!
دفترِ نقاشي آن روزها يادش بخير
راستي!
خورشيد با آبي چه زيبا مي شود.
چه چيز در اين جهان ،
غريبانه تر از زني است
كه خودش را
و تنهايي اش را بغل ميكند
و مي پوسد
اما حاضر نيست ديگر كسي را دوست بدارد؟
مريم ملك دار
قشنگ يعني چه؟
قشنگ يعني تعبير عاشقانهي اشكال
و عشق
تنها عشق
تو را به گرمي يك سيب ميكند مأنوس...
سلاخي ميگريست
به قناري ِ كوچكي دل باخته بود
ا.بامداد
بگذار اين زمانه مرا پشت و رو كند
با سوز و درد و ناله مرا روبرو كند
فرياد بي كسي نكند گرچه بي كسم
اين دل شبانه با دل خود گفتگو كند
پروانه ام نه بلبل هر جائيِ چمن
با اشك شمع بال و پرم شستشو كند
من خشت بام ميكده هرگز نبوده ام
تا مردمان مست مرا زير و رو كند
سجاده ي خيالِ تو در بستر نماز
پهن ست هنوز تا كه دو چشمم وضو كند
آن دم كه من بهارم و شاد از بنفشه ها
دل را رها كنيد كه بابونه بو كند
من غرق لحظه هاي جواني نبوده ام
اما خدا گواه ست كه باز آرزو كنم
محمد نوروزى
* براى اين بيت تصاوير ديگرى توى ذهنم بود، اما سرآخر همين خوش تر آمد. ياد آن تكه ميافتم كه گفته بودم:
به دامنه برو/ كمى بابونه وحشى برايم بياور.../ به درمانم شتاب كن...
دوست داشتم اون يادداشتم رو...
حالا
سالهاست
در كوچه هاي خاكي روستايمان
خبري از خنده و دويدن كودكان نيست
تنها گاهي
قدم هاي آهسته و عصازنانِ پيرانِ روستا
بر خاك هاي دلتنگِ كوچه باغ ها...
.
كسي به تازه شهرنشينان بگويد:
دلِ كوچه هاي روستا،
تنگِ شادي ها و سادگي هاي قديم گشته...
دلِ شما تنگ نشده؟