شعر

شعر

پريشان باد پيوسته دل از زلف پريشانش

۳۹۲ بازديد

پريشان باد پيوسته دل از زلف پريشانش
وگر برناورم فردا سر خويش از گريبانش

الا اي شحنه خوبي، ز لعل تو بسي گوهر
بدزديدست جان من، برنجانش برنجانش

گر ايمان آورد جاني، به غير كافر زلفت
بزن از آتش شوقت، تو اندر كفر و ايمانش

پريشان باد زلف او كه تا پنهان شود رويش
كه تا تنها مرا باشد پريشاني ز پنهانش


منم در عشق بي‌برگي كه اندر باغ عشق او
چو گل پاره كنم جامه ز سوداي گلستانش

در آن گل‌هاي رخسارش همي‌غلطيد روزي دل
بگفتم چيست اين گفتا همي‌غلطم در احسانش

يكي خطي نويسم من ز حال خود بر آن عارض
كه تا برخواند آن عارض كه استادست خط خوانش

وليكن سخت مي‌ترسم از آن زلف سيه كاوش
كه بس دل در رسن بستست آن هندو ز بهتانش

به چاه آن ذقن بنگر مترس اي دل ز افتادن
كه هر دل كان رسن بيند چنان چاهست زندانش

مولوي


دير است اي اميد جاي درنگ نيست...*

۵۰۰ بازديد



با سروهاي سبز جوان در شهر
 از روز پيش وعده ديدار داشتم
 ديوانگي ست
 نيست ؟
اينك تو نيستي كه ببيني
با هر جوانه خنجر فريادي ست


حميد مصدق


*عنوان شعريست از مهدي سهيلي


پرواز پرواز...

۴۷۱ بازديد


وجودم از تمناي تو سرشار است
 زمان در بستر شب خواب و بيدار است

هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
 خيالم چون كبوترهاي وحشي مي كند پرواز


فريدون مشيري



تازه پيدا مي شود آدم كه تنها مي شود!

۱,۰۸۲ بازديد

چشم مي بندي
و بغضِ كهنه ات وا مي شود
تازه پيدا مي شود آدم كه تنها مي شود!
 
دفترِ نقاشي آن روزها يادش بخير
راستي!
خورشيد با آبي چه زيبا مي شود.

حسن بياتاني
هم آرايي و شعر تصوير از اينجا

تمام.

۳۸۷ بازديد


چه چيز در اين جهان ،

غريبانه تر از زني است

كه خودش را

 و تنهايي اش را بغل ميكند

و مي پوسد

اما حاضر نيست ديگر كسي را دوست بدارد؟


مريم ملك دار


با عشق، سيب هم طعم ديگري ست...‏

۴۶۱ بازديد

قشنگ يعني چه‌؟
قشنگ يعني تعبير عاشقانه‌ي اشكال
و عشق
تنها عشق
تو را به گرمي يك سيب مي‌كند مأنوس...


سهراب سپهري


* خب اين شعر سهراب رو (البته همين تيكه و كمي بيشترش رو) قبل تر با تصوير ديگه اي گذاشته بودم اينجا. اما بدم نيامد دوباره و با اين مدل هم بياورم، هرچند آن هم دوست دارم... :)

* كامل شعر را از اينجا بخوانيد.

ماه بالاي ِ سر ِ تنهايي....

۳۹۳ بازديد


ديدي كه از آن روز چه شب ها بگذشت ؟....................سعدي

آنجا كه احساس قدم مي گذارد....

۳۷۴ بازديد


سلاخي ميگريست

به قناري ِ كوچكي دل باخته بود


 ا.بامداد


بگذار بوى بابونه مستم كند...‏

۱,۳۵۷ بازديد

بگذار  اين زمانه  مرا  پشت و  رو كند
با  سوز  و درد و  ناله مرا  روبرو  كند

فرياد بي كسي نكند گرچه  بي كسم
اين دل شبانه با دل خود گفتگو كند

پروانه ام  نه  بلبل هر جائيِ چمن
با  اشك شمع بال و پرم شستشو كند

من خشت  بام ميكده هرگز نبوده ام
تا مردمان مست مرا زير و رو كند

سجاده ي خيالِ تو در بستر نماز
پهن ست هنوز تا كه دو چشمم وضو كند

آن دم كه من بهارم و شاد از بنفشه ها
دل را رها كنيد كه بابونه بو كند

من غرق لحظه هاي جواني نبوده ام
اما خدا گواه ست كه باز آرزو كنم

محمد نوروزى




* براى اين بيت تصاوير ديگرى توى ذهنم بود، اما سرآخر همين خوش تر آمد. ياد آن تكه ميافتم كه گفته بودم:
                             به دامنه برو/ كمى بابونه وحشى برايم بياور.../ به درمانم شتاب كن
...
دوست داشتم اون يادداشتم رو...


دلتنگيِ كوچه هاي روستا

۴۰۱ بازديد

حالا
سالهاست
در كوچه هاي خاكي روستايمان
خبري از خنده و دويدن كودكان نيست
تنها گاهي
قدم هاي آهسته و عصازنانِ پيرانِ روستا
بر خاك هاي دلتنگِ كوچه باغ ها...
.
كسي به تازه شهرنشينان بگويد:
دلِ كوچه هاي روستا،
تنگِ شادي ها و سادگي هاي قديم گشته...
دلِ شما تنگ نشده؟


دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

عكس از اينجا

* ضمنا متشكر از اين همه نظر!!!! ميخوام ديگه فقط آخر هفته بيام جواب بدم با اين اوضاع :/