شعر

شعر

ترانه پرتقالي

۳۲۹ بازديد
همه از دَم بي بو و خاصيت اند پرتقال هايي كه من پوست مي كَنم اما بر ميز صبحانه يا محو تماشاي سريالي قديمي هر بار كه انگشت هاي خوش تراش تو پوست مي كند از پرتقال خانه سراسر بوي پرتقال مي گيرد و پرتقالي مي شود ترانه اي كه من زير دوش مي خوانم.

عباس صفاري

حال دل با تو گفتنم هوس است

۳۵۱ بازديد

عزيز دلم
دير زمانى ست كه خبرى از تو نيست
بگذار برايت بگويم
حال گلدان ها خوب است
هر روز آب شان ميدهم
چيده امشان بر پله ها
تا وقتِ آمدن ت
به استقبال ت برخيزند
راستى كى ميآيى؟
تا حالِ دلم هم با تو گوپم...
دلم براي تو تنگ است
زودتر بيا!



دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

براي همسفر هميشه‌ي عشق ... باران!

۳۶۳ بازديد


رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم.
بعد يكصدا شديم .... هم‌آواز و هم‌بُغض و هم‌گريه
همنَفس براي باز تا هميشه با هم بودن...
براي يك قدم‌زدن رفيقانه، براي يك سلام نگفته،
براي يك خلوتِ دل‌خاص، براي يك دلِ سير گريه كردن ...
براي همسفر هميشه‌ي عشق ... باران!
باري اي عشق، اكنون و اينجا، هواي هميشه‌ات را نمي‌خواهم
... نشاني خانه‌ات كجاست؟!

سيد علي صالحي


مرا ببوس..براي آخرين بار

۳۲۰ بازديد
زيرِ پنجره‌ي اتاقَ‌م
«مرا ببوس» را مي‌خواند
آوازخوانِ كوچه‌هاي شب.
مي‌بوسمَ‌تو طرحِ لب‌هايم مي‌ماندروي غبارِ سردِ شيشه!
رضا كاظمي

اگر ببارد، از شوق... اگر نبارد، از دل‌تنگي

۳۵۴ بازديد
به باران دل نبندكه هر چهار فصل ديوانه‌ات خواهد كرد
اگر ببارد، از شوقاگر نبارد، از دل‌تنگي

سيد علي ميرافضلي

ما نام خود ز صفحه دل‌ها سترده‌ايم

۳۷۱ بازديد

ما نام خود زصفحه دل‌ها سترده‌ايم
از دفتر جهان ورق باد برده‌ايم

چون سرو تازه روي در اين بوستان
در راه سرد و گرم جهان پا فشرده‌ايم

نزديك‌تر ز پرده چشم است از نگاه
راهي كه ما به كعبه مقصود برده‌ايم

از صبح پرده سوز خدايا نگاه دار
اين رازها كه ما به دل شب سپرده‌ايم

هر نقش نيك و بد كه در آئينه ديده‌ايم
صائب ز لوح خاطر روشن سترده‌ايم

مأخذ تصوير: سايت moghimnejad


اين سوز نهفتن تا كي؟

۳۵۶ بازديد

برقي از منزل ليلي بدرخشيد
 وه كه با خرمن ِ مجنون ِ دل افگار چه كرد..


حافظ

چه كنم با دو كماندار

۳۴۹ بازديد
داد چشمان تو در كشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم

هر يك ابروي تو كافيست پي كشتن من
چه كنم با دو كماندار كه پيوست به هم
شيخ پيمانه شكن توبه به ما تلقين كردآه از اين توبه و پيمانه كه بشكست به هم
دست بردم كه كشم تير غمش را از دل
تير ديگر بزد و دوخت دل و دست به هم
عقلم از كار جهان رو به پريشاني داشت
زلف او باز شد و كار مرا بست به هم
مرغ دل زيرك و آزادي از اين دام محال
كه خم گيسوي او بافته چون شست به هم
هر دو ضد را به فسون جمع توان كرد وصال
غير آسودگي و عشق كه ننشست به هم


وصال شيرازى

هركجا وقت خوش افتاد

۳۵۲ بازديد
اين چه حرفي است كه در عالم بالاست بهشت
هركجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت

از درون سيه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تيره نباشد، همه دنياست بهشت

عمز زاهد همه طي شد به تمناي بهشت
او ندانست كه در ترك تمناست بهشت





كيست كو بر ما به بيراهي گواهي مي‌دهد..*

۱,۲۳۵ بازديد

چاهست و راه و ديدهٔ بينا و آفتاب

تا آدمي نگاه كند پيش پاي خويش

چندين چراغ دارد و بيراه مي‌رود

بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خوايش


سعدي

*عنوان شعر ديگري از سعدي