نگاه مرد مسافر به روي ميز افتاد:
"چه سيب هاي قشنگي!
حيات؛ نشئه تنهايي است."
و ميزبان پرسيد:
قشنگ يعني چه؟
- قشنگ يعني تعبير عاشقانه اشكال!
و عشق، تنها عشق؛
تو را به گرمي يك سيب ميكند مأنوس!
با چراغي همه جا گشتم و گشتم در شهر
هيچ كس، هيچ كس اينجا به تو مانند نشد....
فاضلِ
نظري
كتاب "گريه هاي امپراتور"
حكايت بارانِ بي امان است
اين گونه كه من
دوستت مي دارم.
شوريده وار و پريشان باريدن
بر خزه ها و خيزاب ها،
به بي راهه و راه ها تاختن.
بي تاب بي قرار دريايي جستن
و به سنگچين باغ ِبسته دري سر نهادن
و تو را به ياد آوردن.
حكايت باراني بي قرار است
اين گونه كه من دوستت ميدارم
قامتي از حصير، پوشالي!
مانده ام در سكوت و تنهايي
روي جاليز زرد، تو خالي
مي وزد باد سرد پاييزي
بر تن كوچه باغِ زرد خزان
بر كف ام مانده شاخه اي بي برگ
روي دوشم كلاه، آويزان
قدمم روي خاك خسته اسير
روزهايي تكيده و باريك،
با غروبي كه مي رسد دلگير
مي نشيند به روي قامت من
سايه هاي سياه بخت كلاغ
باز در گوش من همي پيچد،
گاهگاهي نفير ناله زاغ
تن بن بست خاطرم انگار،
خاطراتي ز سبزه مانده به ياد
نم نمك ميشود حصير تنم،
همسفر با كجاوه اي از باد...رضا باب الحوائجي
گفتم بهار
خنده زد و گفت
اي دريغ ، ديگر بهار رفته نمي آيد
گفتم پرنده ؟
گفت اينجا پرنده نيست
اينجا گلي كه باز كند لب به خنده نيست
گفتم درون چشم تو ديگر ؟
گفت ديگر نشان ز باده مستي دهنده نيست
اينجا به جز سكوت، سكوتي گزنده نيست . . .
اينجا به جز سكوت ،سكوتي گزنده نيست . . .
اينجا به جز سكوت ،سكوتي گزنده نيست . . .
اينجا به جز سكوت ،سكوتي گزنده نيست . . .
حميد مصدق
گفتمش نقاش را نقشي بكش از زندگي
با قلم نقش حبابي بر لب دريا كشيد
پ.ن: يه شعر هم هست كه بابا خيلي وقتا برام ميخونه و قشنگه، ميگه:
حباب آسا چـنان بر چشـمه ي هسـتي، سبك بنشــينكه گر چين بر جبين زد از نسيـمي، خيـمه برچينـي
غمگين چو پاييزم
از من بگذر
شعري غم انگيزم
از من بگذر
سر تا به
پا دردم
د ر د م...
د ر د م...
د ر د م...
مـيگـويـنـد بـازگـشـتـه اي
بـي آن كـه ديـده اَت بـاشـنـدمـن امـا
در بـرقِ خـونِ چـشـم هـا شـان ديـدهام اَت
مـيگـويـنـد بـازگـشـتـه اي
بـي آن كـه شـنـيـده اَت بـاشـنـد
مـن امـا شـنـيـدهام اَت
مـيـانِ نـجـوا تـرسِ كـلـمـاتِ روشـن شـان
مـيگـويـنـد بـازگـشـتـه اي
بـي آن كـه لـمـس اَت كـرده بـاشـنـد
مـن امـا لـمـس اَت كـرده ام
در هُـرمِ خـالـيِ سـردِ تَــن پـيـرهـن هـاي پُـر وصـلـه پـيـنـه شـان
مـيگـويـنـد بـازگـشـتـه اي
بـي آن كـه بـويـيـده اَت بـاشـنـد
مـن امـا
مـيـانِ عـطـر گـرم نـفـس نـفـس هـايِ بـريـده سـردشـان بـويـيـده ام اَت
مـي گـويـنـد بـازگـشـتـه اي
بـي آن كـه چـشـيـده اَت بـاشـنـد
مـن امـا چـشـيـده ام اَت
در جُـرعـه جـرعـه ي شـرابِ تـلـخِ بـي بـوسـه هـي مـسـتـ شـان
...
مـيگـويـنـد بـازگـشـتـه اي
بـي آن كـه بـا حـسِّ ديـگـري داشـتـه اَت بـاشـنـد
از تـغـيـيـرِ مـحـسـوسِ لَـحـنِ شـعـر هـايِ چـشـم هـايِ مـن و
از شـكـوفـه كـردنِ چـوب خـطـهـا شـان بـر ديـوارها
مـيگـويـنـد بـازگـشـتـه اي...